Assassin’s Creed III | Xbox 360 (پست اول حتما خوانده شود)

DjEblis

کاربر سایت
Dec 26, 2011
995
سلام دوستان من هم بالاخره بعد از 70 ساعت بازی رو 99% کردم ،هرچند که تایتل آپدیت رو هم ریختم اما یکی از باگا که مربوط به delivery تو منطقه نیویورک بود رو رفع نکرد سر همین قضیه بازی 100% نشد.دیگه حسش نبود بازی رو از اول برم :D
با 100% کردن بازی هم اتفاق خاصی نمیوفته فکر کنم فقط یه لباس باز می کنه
 

trust n1

کاربر سایت
Jun 11, 2009
790
نام
فرشید
یه پسره هست...اسمش کانره...میخواد اسسین شه...خیلی هم پسر بدبختیه!
همین!

اره متوجه شدم فکر کردم دختره میخواهد شوهر پیدا کنه و خیلی هم پولداره . جیگر این که بچه 4 سالمم فهمیده میگم منظورم قضیه اون خانمهایی که شبیح روح هستند اونها ماجراشون چی اصلا این گروهی که دارن با کامپیوتر این تشکیلات را انجام میدن واسه چیه ؟ ارتباطش با اسسین چیه این را میخواهم بفهمم من از قسمت اول بازی نکردم
 

amirH.n

کاربر سایت
Aug 18, 2013
81
آقا این بازی داستانشو همون اول اول توضیح میده پدره
اون خانما هم الهه هان مثلن که فک کنم یکیشون خوبه یکیشون بد
اوناییم که دزموند پیششونه دانشمندای خوبن
اونایی که دزموند باباشو از دستشون نجات میده هم دانشمندای بدن که تو این متن توضیح دادم
زمان جدید:
جهان داره نابود میشه(۲۰۱۲)و یه عده به دنبال جلوگیری از این اتفاقن(اساسین)یه عده موافق ایناتفاق(تمپلار و دشمن اساسین ها) تمپلار ها خیلی قوی تر از اساسین هان(مدیونید فکر کنید یه درصد این اساسینا همون حشاشیانن:d)و تمپلار گروه و شرکت بزرگی به اسم آبسترگو داره که این آبسترگو برای نابودی دنیا نیاز به استفاده از یک تکه از باغ عدن(باغی که آدم و حوا بودن توش)داره و برای پیدا کردن اونا نیاز به کسی داره که از طریق دی ان ایش بتونه خاطرات اجدادش یعنی آدمایی که قدرتای عجیبی داشتن(مثل تشخیص دشمن از دوست که میگن عقابا این خاصیتو دارن)رو باز کنن و جای اون قطعاتو پیدا کنن پس اونا یه کافه دار رو که نواده اساسین ها بوده به نام دزموند مایلز رو می دزدن و می برنش تو آزمایشگاه تا خاطراتش رو باز کنن دزموندم فک میکنه طبیعیه و نمیدونه چه خبره
پس خاطرات جدش به نام الطیر ابن لا احد(بعدا معلوم میشه الطیر ابن العمر)رو باز میکنن که از افرادی بوده که به فرقه اساسینها بسیار خدمت و هرکی که رئیسش المعلم(یا همون رشید الدین سنان میگه رو گوش میکنه) و میکشه و طی ماموریتی سخت به کمک دوستانش قطعه رو پیدا میکنه اما به قیمت مردن یکی از دوستاش و قطع شدن دست اونیکی و با روبرت دی سابل هم رو برو میشه که دشمن اصلیشون بوده و اون میگه که رئیست الآن دشمنته و تحت فرمان قطعه(یا همون سیب عدن)الآن یکی از ماست
پس الطیر برمیگرده تا رئیسشو بازخواست کنه که می بینه هوای شهر گرفته است و هیچ آدمی اونجا نیست با فردی به نام عباس صحبت میکنه و اون میگه المعلم همه شهرو تحت اختیار درآورده پس الطیر میره و اونجاست که اون باید دوستاشو از پا درآره تا به المعلم برسه وقتی به قلعه شهر مصیاف میرسه میره قسمت پشتی که همیشه توش زنان دلربایی میکردن تا اساسین هایی که حشیش مصرف کرده بودن فکر کنن اومدن بهشت و اونموقعست که رشید الدین همه هشت نفری که هدف های الطیر بودن رو شبیه سازی میکنه و الطیر اونا رو میکشه و سپس خودش به نه ده نفر تبدیل میشه ولی الطیر همه اونا رو میکشه و سپس المعلم رو از پا در میاره و بعد مکانهایی که توشون قطعه است نمایان میشه
بعد در اساسینز دو دزموند میفهمه قدرت دید عقابو داره و به کمک لوسی که خود اساسین بوده و به صورت نفوذی در آبسترگو بوده(اما بعد دزموند به دستور سیب اونو میکشه)از آبسترگو فرار میکنه به جایی میره تا در مورد اتزیو تحقیق کنن و اتزیو رو که جد دزموند بوده در رنسانس رو بررسی کنه به هرحال داستان اونو فک کنم میدونید

در روولیشنز اتزیو ادیچوره دا فیرنزه دیگر نواده الطیر که در دوره رنسانس زندگی میکرده و پسر پاپ بورجیا رو کشته بوده داستان الطیر رو برای ما معلوم میکنه
در این قسمت ما می بینیم الطیر قصد سوزاندن المعلم رو داره که عباس وقتی الطیر رو جنازه رو در بالای یک بلندی در مرکز شهر شعله ور میکنه و میخواد با مردم صحبت کنه از بلندی میندازه و بعد به افرادش دستور میده با اون بجنگن و تا اونموقه اون خودش به بالای بلند ترین برج شهر میره و از سیب میخواد استفاده کنه که سیب بهش آسیب میزنه و الطیر به کمکش و سیبو بر میداره و اونو نجات میده اما شوق اون به قدرت باعث میشه که یکی از پسران الطیر رو بکشه و الطیر میره که سیبو بده بهش ولی اینکارو نمیکنه و همسرش کشته میشه الطیر هم به کمک پسرش از شهر فرار میکنه و به الموت(یه جایی خوندم)میگریزه و بعد سالها بر میگرده اما این الطیر الطیری نیست که ما میشناختیم اون پیره و دیگه حتی توان دویدنم نداره:D و همه سربازان عباس مطیع اونن و بعد حکومتو در دست میگیره و خلاصه بعد سالها هم نوار های مهر و موم شده خاطراتش و به نیکولو پلو میده تا در ترکیه قایم کنه تا نوادش اونو پیدا کنه و بعد الطیر سیبو در تالار مخفی قلعه میذاره و روی یه صندلی به آرامش ابدی میرسه
امیدوارم متوجه داستان شده باشید
چون پدرم در اومد:D
 
Last edited by a moderator:

trust n1

کاربر سایت
Jun 11, 2009
790
نام
فرشید
اقا امیر مرسی از داستانتون فقط اینها که تعریف کردید در مورد اسسین کرید 1 یا 2 باید باشه من داستان همین 3 را هم میخواستم اما در کل متوجه شدم جریان چیه ممنون
 

amirH.n

کاربر سایت
Aug 18, 2013
81
اقا امیر مرسی از داستانتون فقط اینها که تعریف کردید در مورد اسسین کرید 1 یا 2 باید باشه من داستان همین 3 را هم میخواستم اما در کل متوجه شدم جریان چیه ممنون
آخ ببخشید حالا فردا فرصت کنم میذارم بقیشم تا امروز که جایی بودم

در نسخه دوم بازی لوسی، دزموند را به ملاقات دو اساسین دیگر به نام‌های Shaun Hastings که یک تاریخ شناس است و Rebecca Crane که یک متخصص کامپیوتر است می‌برد. آنها اینبار، دزموند را وادار نکردند بلكه از او دوستانه برای همکاری با آنها و استفاده از مدلی پیشرفته تر از دستگاه Animus دعوت کرده تا به خاطرات اساسین دیگری به نام Ezio Auditore DaFirenze که یکی از نوادگان الطایر است، رجوع کند. اتزیو در قرن پانزدهم و در دوره‌ی رنسانس ایتالیا می‌زیسته است. در واقع به نظر می رسد که الطائر همسری ایتالیایی اختیار می کند و بعد از ان به مسیف و شام برنمی گردد و در ایتالیا اسکان یافته و برای خود ویلایی به نام ویلای ادیتوره برپا می کند. به همین خاطر نوادگان او کم کم ظاهر اروپایی می گیرند و عملا ایتالیایی می شوند.

اتزیو جوان در ابتدای بازی هیچ شباهتی به جد خود الطائر ندارد و جوانی نسبتا بی عرضه است اما کم کم قوی می شود...او در ابتدای بازی از عشق و علاقه اش به دختری به نام کریستینا(که دختری زیبا و به نظر اشراف زاده می باشد) پرده بر می دارد(او بعدها حسرت از دست دادن او و به مقصد نرسیدن این عشقش می شود)...او کم کم با دوستانش به انجام کارهای خارق العاده دست می زنند و روش بالا رفتن از در و دیوار را یاد می گیرد.
در حالی که همه چیز خوب پیش می رفت اتزیو شاهد قتل برادر و پدرش به جرم خائن به خاندان بورجیا بودن می شود و به شدت ناراحت می شود و از این اتفاق گنگ و مبهوت می شود. اتزیو بعد از اعدام برادر و پدرش پی می‌برد که هر دوی آنها اساسین بوده‌اند و در نهایت وسایل آنها را پیدا می‌کند. سپس اتزیو با پوشیدن لباس‌های پدرش تصمیم به انتقام می‌گیرد.اما خیلی زود پی می برد که توانایی هایش بسیار کم تر از ان چیزیست که باید یک اساسین داشته باشد.او در نهایت از خانه خود نقل مکان کرده به دیدار با عمویش می رود و متوجه می شود که عمویش از این پس سردسته اساسین هاست .از ان جا که چندان به هیکل و چهره عمویش چنین چیزی نمی امد و او باورش نمی شد به شدت از این موضوع شگفت زده شد و در نهایت خوشحال شد که می تواند بر عمویش تکیه کند. اتزیو به ویلای خانوادگی عموی خود رفته و از عموی خود فوت و فن و راهکارهای اساسین ها را یاد می‌گیرد. او به کمک Leonardo Da Vinci و اختراعاتش به جنگ علیه رودریگو بورجیا Rodrigo Borgia)) که پاپ و حاکم ایتالیا در آن زمان بوده و Piece of Eden را نیز در اختیار داشته است، می‌رود و سرانجام پس از اقدامات فراوان و نبردهای مختلف و قتل بسیاری از وابستگان به این خاندان ،موفق به بدست آورد قطعات عدنمی‌شود اما در نهایت بزرگترین دشمنش یعنی رودریگو بورجیا جان سالم به در می‌برد. اتزیو وقتی قطعه عدن را نزد عمویش می اورد باقی اساسینها هم احضار شده و با استفاده از چینش قطعات تکه های سنگ عدن دیواری نورانی پدید می اورند...هنگامی که اتزیو وارد ان دیوار می شود با الهه ای به نام مینروا روبرو می شود که ابتدا فکر می کند او خدا هست! اما الهه به او می گوید که او هم مثل باقی بشر هست فقط کمی زودتر از انها به این عرصه پا گذاشته اند،در نهایت بعد از گفتگویی کوتاه الهه چند پیش گویی به اتزیو می گوید و می رود...او اتزیو را از اتفاقات اینده باخبر می کند! در پایان بازی ماموران ابسرگو و تمپلارهای کنونی (همانانی که اجدادشان با اجداد دزموند می‌جنگیدند) مکان دزموند و دوستانش را از طریق رد یابی امواج بر جای مانده از DNA دزموند پیدا کرده و به دزموند و لوسی حمله می‌کنند و باز هم دزموند و لوسی و دوستان دیگر آنها موفق به فرار می‌شوند.

..............................................

در نسخه انجمن برادری، دزموند بعد از فرار از دست تمپلارهابه همراه لوسی و دو دوست محققش به مکان فعلی ویلای تاریخی ادیتوره که هم اکنون خلوت و کمی مخروبه است می روند و در ان جا به جستجوهایشان ادامه می دهند.دزموند انقدر در نقش اتزیو بازی کرده که هم اکنون کمی از قابلیتهای او را به ارث برده است(از همان اولین باری که وارد انیموس شده بود هم علائم این توانایی ها به سراغش امده بود که در ابتدای داستان توضیح داده شد).دزموند دوباره به داخل دستگاه Animus که لوسی ان را تجهیز کرده بود می رود و به دنیای اتزیو می رود و پس از نابود کردن سربازان بورجیا با عمویش ماریو درباره صحبتهای مینروا(همان الهه) به گفتگو می پردازد و سپس به ویلای ادیتوره بر می گردد و برای مدتی در ارامش زندگی می کند...البته فقط مدتی!در حالی که اتزیو در حال استراحت هست ناگهان نیروهای بورجیا به سرکردگی چزاره که در دستش سیبی خاص(یک قطعه طلایی رنگ فلزی شبیه به سیب) وجود داشت به قصد انتقام به شهر اتزیو و ویلای شخصی انها حمله کرده و با شلیک توپ های اتشین شهر monteriggioni را به اتش کشیده بود.در نهایت پس از نبردی کوتاه تمپلارها و چزاره وارد شهر شدند و کاترینا(یکی از زنان مشهور ایتالیا و از دوستان اساسین ها که بعدا رابطه ای عاشقانه با اتزیو برقرار می کند) را دستگیر کردند.
اتزیو ابتدا به دلایلی متوجه این حمله نشد اما بعد به جنگ می شتابد. درحالی که در حال نبرد و تخریب ماشین الات جنگی لشکر مپلارها بود متوجه پیکر نیمه جان عموش می ره اما با برخورد گلوله توپ به نزدیکی او بیهوش میشه...اتزیو وقتی به هوش میاد شهر به تصرف نیروهای چزاره افتاده بود اما درنهایت موفق به فرار از شهر میشود .او از خواهر و مادرش می خواد تا به شهر Firenze بروند و خودش رهسپار رم میشود.اما از فرط خستگی وسط جاده باز هم بیهوش می شود و وقتی به هوش می اید خود را در خانه زن غریبه ای می بیند.اتزیو بعد از بهبود از خانه ان زن خارج شده اما در راه یکی از دوستانش به نام نیکولو(از دوستان قدیمی اتزیو) رو میبیند.او از طریق دوستش در جریان حوادث رم می افتد.اتزیو درصد بر می اید تا بار دیگر با کمک اساسینها بر مقابله با ظلم رود .اتزیو مقر فرماندهی خود را در Tiber Island در مرکز شهر رم قرار میدهد و با دیگر اساسین ها ارتباط برقرا می کنه و کم کم انها را دور خودش جمع می کنه.
...کاترینا به اتزیو علاقه نشان می دهد و به نظر بعدها همسر او می شود. او در میانه بازی از اتزیو جدا شده و به monteriggioniمی رود و به اتزیو می گوید که برای پرورش بچه ها و بزرگ کردنشان از او جدا می شود تا او بتواند اخرین ضربه به خاندان بورجیا را وارد کند...
اتزیو کاترینا را از چنگال تمپلارها ازاد می کند و تصمیم میگیرد انجمن برادری اساسین ها را بازسازی کند.با کمک اتزیو شهروندان تنها و بی کس شهر تبدیل به اساسین های قدرتمندی میشوند که اتزیو را در نبرد با چزاره یاری خواهندکرد.اتزیو تک تک آنها را به تمامی کشور های مختلف اروپا میفرستد تا تجربه کسب کرده و اساسین های بهتری شوند.مدتی بعد،ملاقات پیش بینی نشده ای بین اتزیو و لئوناردو صورت میگرد،که در این ملاقات لئوناردو داوینچی برای اتزیو فاش میکند که چطور چزاره او را مجبور به ساخت اسلحه های مختلفی کرده.او قول می دهد تا راههای شکست این جنگ افزارها را به اتزیو یاد دهد و مانند انها برای اتزیو بسازد.
در این بین حوادثی اتفاق می افتد.چزاره، فردی به نام بارون را به سرکوبی اشوبگران رم که رهبری انها برا عهده فردی به نام بارتو می باشد می فرستد...اتزیو به کمک بارتو می رود و پس از یافتن پایگاه بارون قصد نفوذ به انجا را دارد اما متوجه مستحکم بودن پایگاه و عدم امکان نفوذ می شود...در نهایت اتزیو پس از انجام کارهای مختلف و به کاربردن حیله و نیرنگ موفق به نفوذ به پایگاه و شکست بارون می شود.

...داستان شکست عشقی اتزیو که در قالب یک قلب شکسته در نقشه نمایش داده می شود در انتها طوری تمام می شود که بازیباز با اتزیو احساس همدردی می کند! کریستینا و داستان نرسیدن به عشقش شبیه به مثنوی های ایرانی هست!...
بعد از این اتفاقات یکی از اساسین ها به نیکولو مشکوک می شوند...او می خواهد اتزیو برای این موضوع چاره ای بیندیشد...در همین حین اتزیو متوجه حضور بازیگری می شود که کلید دربازه قلعه سنت انجلو(Castel Sant'Angelo) را در اختیار دارد(قلعه ای که چزاره در ان بود) ... هنگامی که پیترو در حال نمایش بود اتزیو قصد جان او را می کند اما در همان لحظه متوجه مسمومیت بازیگر میشود و در نهایت به جای کشتنش او را نجات می دهد...در نهایت او را نجات داده و کلید را بدست می اورد...اتزیو از طریق شخصی در می یابد که نیکولو جاسوس نبوده و همان فردی که این موضوع را برای اولین بار به او گفته جاسوس اصلی است...
اتزیو بعد از اتمام این ماجراها به بزرگترین فرد در میان اساسینها تبدیل میشود(Master of assassin)...او به قلعه سنت اجلو نفوذ می کند .پس از ورود به قلعه شاهد قتل بورجیا به دست فرزندش چزاره می شود...تا قبل از این بحث شدیدی میان روریگو و فرزدنش چزاره می شود.چزاره از پدرش درخواست دادان تکه عدن(در واقع اینجا سیب عدن است) را می کند...اما بورجیا مخالفت می کند...در این بین خواهر چزاره هم به میان میاد و به چزاره در مورد قصد پدرشان برای کشتن او حرفهایی میزند...چزاره رو به پدر می گوید که اگر هر کاری بخواهد می تواند انجام دهد حتی مرگ پدرش!... سپس رودریگو را مجبور به خوردن یکی از سیب های مسموم میکند،چزاره نشانی سیب را به زور از خواهرش می فهمد .اتزیو که در حال تماشای این صحنه ها بود متوجه قدرت ان سیب خاص می شود و در می یابد که وقتی چزاره به شهر monteriggioni حمله کرده بود یک سیب خاص در دستش بود ،بعد از یافتن مکان سیب توسط خواهر چزاره، قبل از این که دست چزاره به سیب برسد با موفقیت سیب را پیدامیکند. در نهایت اساسینها و تمپلارها رو دروی هم قرار می گیرند اما پیروزی با اساسین ها می شود و فابیو(از دوستان اساسینها) چزاره را به اسپانیا تبعید می کند...
چزاره هنگام دستگیری به اتزیو می گوید که هیچ کس نمی تواند او رابکشد و او نخواهد مرد.این گفته ها اتزیو را نگران می کند.سپس اتزیو به دیدار لئوناردو می رودو سیب را به او نشانمیدهد.در آنجا اتزیو با پیشنهاد لئوناردو تصمیم میگیرد تا با استفاده از قدرت سیبآینده را ببیند تا صحث حرفهای چزاره را دریابد...بعد از متوجه شدن واقعی بودن حرفهای چزاره سریع به مقصد نامعلومی حرکت می کند ...ناگهان ما اتزیو را در میدان جنگ می بینیم...اری او به اسپانیا امده(با استفاده از قدرت سیب) و می خواهد چزاره را به قتل برساند...در نهات در نبردی سنگین موفق بر غلبه بر چزاره می شود.

در این هنگام دزموند از دستگاه انیموس بیرون می اید.او می خواهد تکه عدن اتزیو رو که در همان نزدیک است پیدا کند...پس به همراه لوسی و دوستانش به مکان ان تکه عدن میرورند...هنگامی که به مکانی که شبیه به معبد است می رسند ناگهان الهه ای به نام جونو(JUNO) و با اتزیو حرفهایی میزند...

طبق گفته های Minerova و Nova و Juno تمدن نخست قدرت بشر را تحت قطعه های عدن در اختیار داشتند...پس از اشوبی این قطعه ها را از دست می دهند و سپس تمدن نخست نیز نابود میشود...این اشوب توسط مد و زنی به نام آدم و حوا !! بوجود امده بود... .

دزموند قدرت سیب را فعال می کند... اتفاقاتی خاص می افتد او دیگر قادر به کنترل خودش نبود ناگهان چاقویی را به شکم لوسی میزند...تیتراژ پایانی بازی پخش میشود.
....در انتها صدای دو نفر به گوش می رسد که می گویند: برش گردون تو دستگاه...نه این خطرناکه...اینجا من متخصصم پس برش گردون توی دستگاه!!!...و بازی تمام می شود... .

 
Last edited by a moderator:

CONNOR CENWEY

کاربر سایت
Jul 10, 2013
1
دوستان یه سئوال داشتم: تو بازی مثلا وقتی تو new york هستی وقی صفحه مربوط به نقشه شهر رو یاز میکنی و وقتی نما رو دور میکنی یه چیزی گوشه صفحه بازی میشه و توی گزینه هاش citiyzen mision رو داره و جلوش عدد صفر رو داره می خواستم بدونم چطور باید تعدادشو بیشتر کنم. ممنون
 

DjEblis

کاربر سایت
Dec 26, 2011
995
دوستان یه سئوال داشتم: تو بازی مثلا وقتی تو new york هستی وقی صفحه مربوط به نقشه شهر رو یاز میکنی و وقتی نما رو دور میکنی یه چیزی گوشه صفحه بازی میشه و توی گزینه هاش citiyzen mision رو داره و جلوش عدد صفر رو داره می خواستم بدونم چطور باید تعدادشو بیشتر کنم. ممنون
Citizen Missionها ماموریت های کمک به مردم شهر هستند که توسط دزدها یا مامورها دارن اذیت میشن، همینطور که تو شهر میری یه نقطه قرمز بزرگی می بینی که وقتی جلوتر بری میبینی که چند نفر دارن یه نفر رو اذیت می کنن، اونارو که بکشی ماموریت تموم میشه، البته همشون این جوری نیست، ولی تیپ عمومیش اینه
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر