قبل از ایـنکه شـروع به بازی Journey کنم هـرج و مـرج آشـفتگی ذهـنی داشتم و به شـدت داغـون بـودم ( الان هـم زیاد بهتر نیستم)
این جـور مواقع هر کـسی میـره سراغ دوای خـودش....نقاش میره نقاشی میکشه خـطاط خـوش نویسی میکنه یکی گـیتار میزنه و شخص به هر نحوی که هـست میخواد بـه آرامش بـرسه..
مـن هم بعد از اینکه با گوش دادن به چـند ترک موزیک و پیاده روی که همیشه آرومم مـیکرد این دفعه به نتیجه نـرسیدم بدون هـیچ پـیش زمینه و اطلاعی از این بازی داشته باشم که چی هست فقط در حد آیکون بازی باهاش آشنا بودم رفتم سراغـش...
وقـتی بازی شـروع شد تو یه مـحیط شدیدا Absurd و پـوچ مـحو شـدم...
هـمینطوری داشتم بـی هدف تو بیـابون بی انتها پـرسه میزدم مـوزیـکی که تـو پـس زمیـنه بازی پـخش میشد رو گوش میکردم و یواش یواش انگار واسه بچـه ای که لالایی خـونده باشن آروم شدم و گـریستم و اشـک ریختم و اشک ریختم....اشک هایی که متعلق به خودم نبودند
بعدش هـمین طور که بازی رو پـیش میبردم توی اون مـحیط مضـحک و نـا معقول واهه ای از امید رو دیدم...
امـیدی که من تو زندگی واقعی از دست دادم و تو رویاها دنبالـش مـیگشتم
Journey رویـای مـن بود
رویایـی که شاید گوشه ای از ذهن آشـفته من رو تـونسته به تصویــر بـکشه...
رویایی که امشـب تونست من رو از درونم بـلرزونـه...
در آخر باید بگم این بازی مـیتونه حـکم یه مخدر رو برای من داشـته باشه تا دوباره هر وقت حالم بد شـد خودم رو توش غـرق کنم
مـثل غزق شـدن تو تـنهایی
.
.
.
.
.
امیـدوارم هـمیشه
در پـناه رنج باشید
تا جـاودانگی روح
این جـور مواقع هر کـسی میـره سراغ دوای خـودش....نقاش میره نقاشی میکشه خـطاط خـوش نویسی میکنه یکی گـیتار میزنه و شخص به هر نحوی که هـست میخواد بـه آرامش بـرسه..
مـن هم بعد از اینکه با گوش دادن به چـند ترک موزیک و پیاده روی که همیشه آرومم مـیکرد این دفعه به نتیجه نـرسیدم بدون هـیچ پـیش زمینه و اطلاعی از این بازی داشته باشم که چی هست فقط در حد آیکون بازی باهاش آشنا بودم رفتم سراغـش...
وقـتی بازی شـروع شد تو یه مـحیط شدیدا Absurd و پـوچ مـحو شـدم...
هـمینطوری داشتم بـی هدف تو بیـابون بی انتها پـرسه میزدم مـوزیـکی که تـو پـس زمیـنه بازی پـخش میشد رو گوش میکردم و یواش یواش انگار واسه بچـه ای که لالایی خـونده باشن آروم شدم و گـریستم و اشـک ریختم و اشک ریختم....اشک هایی که متعلق به خودم نبودند
بعدش هـمین طور که بازی رو پـیش میبردم توی اون مـحیط مضـحک و نـا معقول واهه ای از امید رو دیدم...
امـیدی که من تو زندگی واقعی از دست دادم و تو رویاها دنبالـش مـیگشتم
Journey رویـای مـن بود
رویایـی که شاید گوشه ای از ذهن آشـفته من رو تـونسته به تصویــر بـکشه...
رویایی که امشـب تونست من رو از درونم بـلرزونـه...
در آخر باید بگم این بازی مـیتونه حـکم یه مخدر رو برای من داشـته باشه تا دوباره هر وقت حالم بد شـد خودم رو توش غـرق کنم
مـثل غزق شـدن تو تـنهایی
.
.
.
.
.
امیـدوارم هـمیشه
در پـناه رنج باشید
تا جـاودانگی روح