داشتم بازی میکردم اون قسمتی که میرین تو یه ازمایشگاه و اون موجودات رو باید با رسوندن خودتون به یه کابین برسونید و یه دسته رو بکشید پایین تا خاموش بشه و دیگه اون نور سیاه خلاصه کنم جودی وقتی خاموشش کرد فکر کرد ایدن هم مرده و بلند صداش کرد این صحنه منو خیلی نارحت کرد واقعا صحنه ی زیبایی بود
یه صحنه ی دیگه از بازی که کم مونده بود گریه کنم اونجا که جودی home less بود یا همون بی خانه مان خواست خودش رو از یه بلندی بندازه تو بزرگ راه منم زدم خودش رو بندازهولی بعدش ایدن نجاتش داد و جودی شروع کرد به گریه کردن و گفتن این که چقدر عزاب میکشه و غیره واقعا ناراحت شدم
یه جای دیگه هم همون موقع گرسنه بود رفتم از سطل زباله یه پیدزا بلند کردم گفت بخره یا نه منم زدم بخورههیچی دیگه با یه عزابی خورد که از کارم پشیمون شدم
یه صحنه ی دیگه از بازی که کم مونده بود گریه کنم اونجا که جودی home less بود یا همون بی خانه مان خواست خودش رو از یه بلندی بندازه تو بزرگ راه منم زدم خودش رو بندازهولی بعدش ایدن نجاتش داد و جودی شروع کرد به گریه کردن و گفتن این که چقدر عزاب میکشه و غیره واقعا ناراحت شدم
یه جای دیگه هم همون موقع گرسنه بود رفتم از سطل زباله یه پیدزا بلند کردم گفت بخره یا نه منم زدم بخورههیچی دیگه با یه عزابی خورد که از کارم پشیمون شدم