به نظر منم واژه یا ژانر معناگرا یه واژه ی کاملا من درآوردیه. همه ی فیلما معناگرا هستن. حتی همین فیلمای آدم سندلر هم ممکنه یکی توش معنا پیدا کنه و درنتیجه معناگرا باشه.
دلیل به وجود اومدن و بُلد شدن این واژه اینه که رسم شده هر دوره از مدیریت سینما تو ایران باید جوابی برا این سوال وجود داشته باشه که اصلا سینما به چه درد میخوره و از صنعت سینما حمایت میکنیم که چی بشه؟ یه موقعی جواب این سوال رو با تولید فیلمای " عرفانی " میدادن. مدیرای دهه شصت از تولید فیلمای عرفانی حمایت میکردن تا بگن سینما قراره مضامین معنوی رو ترویج بده. نتیجه اش یه عالمه فیلمای بدساخت و ضعیف با موضوع " دفاع مقدس " شد. دهه بعد ژانر " معناگرا " باب شد. فیلم معناگرا بسازیم تا ظرفیت های سینما آشکار بشه... حالا هم تولید فیلم " فاخر " قراره توجیه کننده ی ضرروت سینمای کشور باشه.
حتی واژه ی انگلیسیش هم که تو لینک ها گذاشتین اعتبار خاصی نداره. فقط یه واژه هست که یه نفر برا توصیف فیلم های مورد علاقش مناسب دیده و باهاشون لیست درست کرده. من تاحالا نشده نقدای یه منتقد معتبر رو بخونم و همچین واژه هایی رو به فیلم بچسبونه.
اصولاً تو ادبیات دو دسته کلی داریم، escape و interpretive.
- دستهی escape برای خوانندههایی هست که میخوان کتابی بخونن تا دیدی که نسبت به جهان دارن رو تایید کنه. بیشتر هم کرکترهای stereotype دارن. معمولاً تخیلی هستن و با دنیای حقیقی کاری ندارن. برای سرگرم کردن هم plot twistهای بیخود دارن که هیچ پیشزمینهای ندارن. این دسته فقط مخاطب رو سرگرم میکنه. اگه موضوعی هم داشته باشن در رابطه با موضوعات رایج هست، مثل اهمیت خانواده، عشق و ... .
- دستهی دوم که interpretive هست با روابط انسانها با یکدیگه، دنیای واقعی که توش زندگی میکنیم و حقیقت کار داره. این دسته نگاه جدیدی به زندگی داره که آدم رو به فکر وا میداره. حرف جدیدی برای گفتن داره و صرفاً برای سرگرم کردن مخاطب نیست. توجه کنید که این دسته هم سرگرمکننده هست و هم آموزنده.
من فکر میکنم در رابطه با فیلم هم بشه ربطش داد به این. مثلاً Star Wars یه escape هست بدون شک. اون plot twist الکیش (پدر و پسر بودن) هم شاید خیلیها رو سورپرایز کرد، ولی اگه دقت کنید هیچ پایه و اساسی نداشت. اگه این اتفاق نمیافتاد اینقدر اون فیلم مورد توجه قرار میگرفت؟ شاید نه. Amélie هم همینطور. فیلم مورد علاقهی من که باعث شد برای نواختن آهنگهای تیرسن برم پیانو یاد بگیرم، این هم escape هست. داستان دختری که تنهاست و با پسری آشنا میشه و آخرش همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه. من نمیدونم اون دوستمون چه چیزی در این فیلم دیده که "معناگرا" خطابش کرد. شاید یه سری حرف داشت ولی مخاطب اصلی همون عدهای هستن که مثل کسایی که تو این تاپیک هستن زیاد به این مسائل اهمیت نمیدن و فقط میخوان فیلم ببین. همین فیلم جدید اسکورسیزی هم escape هست. ولی مثلاً Taxi Driver نیست، این interpretive هست. یا مثلاً فیلمهای برگمان interpretive هستن و همینطور کوبریک [مخصوصاً Paths of Glory].
حالا این وسط یه سری فیلمها هستن که میخوان interpretive باشن ولی خب نتیجهی نهایی چیزی بدتر از افتضاح نمیشه. چیزی که باید بهش توجه کرد اینه که تمام این فیلمها معنا دارن، اما کدومشون میتونه این معنا رو جوری تو فرم مناسب قرار بده و به مخاطب منتقل کنه که مثلاً یه منتقد نیاد از خودش معنا در بیاره و مخاطبهای عادی هم به پیروی از اون بیفتن به دنبال معنا و مفهوم؟ کدوم یک از این فیلمها میتونه مفهوم رو به راحتی به مخاطب برسونه، بدون این که مجبور باشه تو سایتهای مختلف بگرده که ببینه تو فیلم واقعاً چه اتفاقی افتاده؟ خب همهی اینا برمیگرده به فرم. مثلاً یه طرف "طعم گیلاس" کیارستمی رو داریم که میخواد interpretive باشه، ولی به خاطر شعار زیاد مخاطب نمیفهمه که واقعاً چه اتفاقی داره میفته و کارگردان مجبور میشه که بیاد خودش در رابطه با فیلم صحبت کنه تا بقیه بفهمن [نظر من]. از یه طرف هم "Persona" برگمان رو داریم که قضیه رو به راحتی با یکی دو سکانس توضیح میده. مثلاً اگه اون سکانس دو چهره در یک صورت و سکانس برخورد آلما با شوهر الیزابت وجود نداشت شاید درک فیلم خیلی سختتر میشد و فیلم خوبی از آب در نمیومد.
بحث دیگه برمیگرده به خود کارگردان. یه طرف مهرجویی هست که هر سال میخواد ادای یه نفر رو در بیاره و مد روز باشه، یه طرف هم برگمان هست که به دور از هیاهو کار خودش رو میکنه (میکرد، خدابیامرز:d). مهرجویی با هامون ادای فلینی رو در میاره، اما سکانس رویاش به دلیل درست نبودن فرم کاملاً بیتاثیر میمونه. برگمان با اون همه فیلم وقتی ازش پرسیدن که خودش رو آرتیست میدونه گفت نه. فقط داره حرفش رو میزنه و چون میدونه چی میخواد بگه کارش خوب از آب درمیاد. اما وقتی یه سری کارگردان برای ادا درآوردن میان ادای امثال برگمان رو در میارن نتیجه میشه فیلم با مفهومی که فقط خودش کارگردان مفهومش رو میفهمه. همهی این کارگردانها حرفی برای گفتن دارن، ولی عدهی کمی بلدن اون حرف رو منتقل کنن. البته همین مهرجویی هم که ازش بد گفتم یه چندتا فیلم خیلی خوب داره که تونسته حرفش رو بزنه، ولی خب! همین که برخلاف اکثر کارگردانهای دیگه کتاب میخونه نشون میده که آدم باسوادی هست.
فکر نمیکنم نیاز باشه تکرار کنم که اینها همه حرف من هست و البته نمیشه چیزی رو ثابت کرد. دیدید جدیداً هر کی که حوصلهی بحث نداره یا نمیخواد نظرش رو تغییر بده میگه نمیشه تعیین کرد؟ منم شاید منظورم همین باشه. :d اگه صحبتی دارید تو پروف در خدمت هستم، دیگه بحث رو زیاد منحرف نمیکنم. :d