کلا فیلمای تارانتینو رو اکثرا به عنوان یه homage به سینما نگاه میکنن، من اینطوری نیستم، من فیلمایی مثل TSN و Black Swan رو یه homage میدونم، فیلمای تارانتینو رو فیلمای شخصی ای میدونم که کاملا برداشتیه از ذهن مریض خودش،
فیلمای تارانتینو بیشتر درباره ژست گرفتنه تا homage. از بازیها و زیباشناسی فیلماش گرفته تا موسیقی. تو Inglorious بازیهای فرمالش هنوز هستن ولی ایندفعه در خدمت کانتنت واقعی. چیزی که برای من جالبه اینه که فیلمسازهای چرند (تارانتینو, دیپالما,ورهوون,...) بنظر میاد لحن خشن فیلماشون رو یکم آرووم می کنن و با موضوعات جدی مثل جنگ با کمی تامل برخورد می کنن. درحالیکه بعضی از فیلمسازان معتبر مثه کوپولا, اسکات یا اسپیلبرگ بیشتر حالت پروپاگاندیستی دارن. در مورد hurt locker فکر کنم قبلا نظرمو گفتم فقط اینکه با بیشتر فیلمای جنگی مشکل دارم. و اینکه کار ملیک کاملا در یه دنیای دیگس و اون سال نسبت به کار اسپیلبرگ کمتر هم تحویل گرفته شد.
در مورد اینکه فیمای تارانتینو برداشت ذهنیشه کارای گانگستری تارانتینو رو می شه با اسکورسیزی مقایسه کرد. با تارانتینو می دونی همه چیز مضحکه و کاملا برای خوشی و خندیدن اجرا می شه. اسکورسیزی از اونور بنظر میاد در یجور نئورئالیسم(منحرفی) رشد کرده, جایی که تکنیکهای نئورئالیستی/سینما وریته و تکنیکهای روایتی که به شدت حالت documentary داره طوری بکار گرفته می شن که تو رو گول می زنن در پذیرفتن اینکه جنایتکارها واقعا به این شکلن و دنیا و جنایت اینطوری عمل می کنن.
من فکر می کنم که یجور صداقت در بی صداقتی تارانتینو هست و یجور بی صداقتی در faux realism اسکورسیزی. گرچه الان کارای crime هر دو تقریبا تمیز ناپذیرن. Departed, Pulp Fiction,Gangs of New York,Kill Bill,... شبیه همن. با داستانهای خیلی pulpy. با گانگسترها بعنوان دلقک و لوده.
(کلا من خیلی از تارانتینو خوشم نمیاد و جند وقت پیش هم که تمام فیلماش رو دوباره دیدم تنها فیلمی که آزار دهنده نبود جکی براون بود که قبلا خیلی خوشم نمیومد. در حالیکه بقیه کاراش همه تو پست مدرنیسم tongue in cheekای غلت می زنن ایندفعه جکی براون واقعا بنظرم یه رمانس غمگین اومد درباره آدمهای ناامیدی که می خوان زنده بمونن)