بحث و تبادل نظر در مورد سری Silent Hill (خلاصه داستان در پست اول)

انتخاب شما برای شخصیت محوری داستان برای قسمت بعد؟


  • مجموع رای دهنده‌ها
    129

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
Jan 3, 2010
1,831

d.png

خلاصه‌ی داستان سری بازیهای سایلنت هیل
مقدمه:

«Silent Hill» نامی برای یک بازی رایانه‌ای است که در سال 1999 و توسط شرکت Konami برای کنسول PS1 عرضه شد. از همان ابتدا مشخص بود که این نام، پتانسیل تبدیل شدن به یک فرانچایز بزرگ را دارد. داستانی فوق‌العاده غنی، مبهم و عمیق در ژانری به نسبت نوپا. همین غنی و مبهم بودن داستان، Konami را وادار ساخت تا در کتاب راهنمای قسمت سوم بازی (Silent Hill 3 Official Complete Guide) بخشی را با نام Lost Memories قرار بدهد. اما همین عنصر داستان،‌تبدیل به تیغی دو دم شد؛ از یک سو یکی از اصلی‌ترین دلایل علاقه‌ی دیوانه‌وار طرفدارانش و از سوی دیگر، پاشنه آشیل عنوان در جذب مخاطبان جدید. شماره‌ی 2 بازی در سال 2001، شماره 3 در سال 2003 ، شماره‌ی 4 در سال 2004 ، Silent Hill: Homecoming در سال 2008 عرضه شدند. اما از لحاظ خط داستانی، شماره‌های 2 و 4 و Homecoming (به نوعی) مجزا بودند و فقط شماره 3 در ادامه‌ی شماره اول عرضه شد. در متن حاضر سعی شده است خلاصه‌ای کوتاه از شماره‌های منتشر شده ارائه شود تا عزیزانی که تازه به جمع ساکنان سایلنت هیل می‌پیوندند، بتوانند راحت‌تر با این عنوان رابطه بر قرار کنند. لازم به یادآوری است که این متن به معنی واقعی کلمه، اسپویلر است.

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 1 به صورت ویدیویی

163949 163950

داستان سایلت هیل 1 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​

داستان کامل و تحلیل سایلنت هیل 2 به صورت ویدیویی

163952 172258

داستان سایلت هیل 2 را به صورت ویدیویی در یوتوب مشاهده کنید​
every.png
نویسنده ای به نام Harry Mason و همسرش در حین عبور از یک جاده، نوزادی را یافته و نام او را شریل می‌گذارند. چهار سال بعد همسر هری فوت می‌کند. سه سال پس از فوت همسرش، هری بنا به دلایلی تصمیم می‌گیرد با شریل به شهری که وی را در نزدیکی آن یافته بودند سفر کند. شب هنگام، در جاده‌ی کنار شهر، پلیسی موتورسوار از کنار آنها عبور کرده و توجه هری را جلب می کند. اندکی جلوتر، هری متوجه موتور پلیسی میشود که بدون سرنشین در کنار جاده افتاده در همین حین، در روبروی خود دختری را وسط جاده می‌بیند. برای اجتناب از تصادف با او، دیوانه‌وار فرمان را می چرخاند. اما ماشین منحرف شده و به دره‌ی کناری سقوط می‌کند. هری پس از به هوش آمدن، متوجه غیبت شریل می‌شود. در حین جستجو، شبح شریل را می‌بیند و به دنبال او می‌دود. در انتهای معبری تنگ، ناگهان همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود و چهره آنجا تغییر می‌کند. هری مصمم ادامه ‌می‌دهد اما در اثر حمله‌ی چند موجود هیولا مانند به حالت مرگ روی زمین می‌افتد.
وقتی هری بعد از آن حادثه در کافه ای بیدار می‌شود، با همان پلیس روبرو می‌شود. آنها با هم از اتفاقات عجیب شهر و حالت غیرعادی آن سخن می‌گویند. پلیس Cybil Bennet‌ نام دارد و به هری در یافتن شریل کمک می‌کند. حالت عادی شهر اینگونه است: خالی از سکنه، فرو رفته در مه، محصور شده توسط دره‌های عمیق و پر از هیولا. اما در حالت غیر عادی به تمامی این موارد تاریکی مطلق تکه گوشت های آویزان از در و دیوار سکوتی مرگبارتر هم اضافه میشود . هری در جستجوی شریل به مکان‌های زیادی از شهر مراجعه می‌کند: مدرسه، کلیسا، بیمارستان، فاضلاب، پارک تفریحی و در بعضی از آنها با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود. با پیرزن عجیبی به نام Dahlia Gillespie در کلیسا، دکتر Michael Kaufmann و پرستاری به نام Lisa Garland در بیمارستان. همچنین مرتب شبح دختری را می‌بیند که باعث تصادف او شده بود به نام Alessa. دالیا اطلاعات زیادی درباره‌ی هری و شهر دارد دکتر کافمن و لیزا هم هر کدام مطالب جدیدی به اطلاعات هری اضافه میکنند. در طول بازی اطلاعات زیادی از شهر به دست می‌آوریم خواه از لابلای روزنامه‌های باطله و کتاب‌ها و خواه از این شخصیت‌ها. شهر مکانی نفرین شده بوده و در سال‌های جنگ‌های داخلی، اعدام‌های زیادی در زندان آن صورت گرفته است. شهر قدمت زیادی دارد و قرن‌ها قبل، بومیان ساکن آنجا بودند. از همان زمان، آیینی شیطانی در شهر رواج داشته است. در سده‌های اخیر، پس از سکونت مهاجران در شهر، تلفیقی از آیین باستانی شهر با آیین‌های مهاجران پدید می‌آید که با نام The Order شناخته می‌شود. پیروان و سردمداران این فرقه اعتقادات عجیب و خطرناکی‌ دارند. این فرقه به سه شاخه‌ی اصلی تقسیم می‌شود که یکی از آنها «مادر مقدس» می‌باشد. در راس این شاخه دالیا قرار دارد که آلسا دختر وی است. این فرقه به خدایی اعتقاد دارد که باید در روی زمین متولد شده سپس بهشت موعود فرقه را بنا کند. بر اساس مدارک به دست آمده، این خدا یک بار متولد شده و مرده است و حال باید برای بار دوم متولد یا فراخوانده شود. دالیا متوجه می‌شود که مشخصات دختر وی، آلسا، با مشخصات مادر خدا که در متون قدیمی پیش‌بینی شده هم‌خوانی دارد پس او را تربیت می‌کند تا مراسم تولد را انجام دهد. در این مراسم، باید مادر خدا سوزانده شود. مراسم در سن 7 سالگی آلسا انجام می‌شود و بدن کباب شده‌ی وی را به بیمارستان انتقال می‌دهند. اما او ناقص است. آلسا در نهایت درد و رنج، قسمتی از روح خودش را به صورت یک نوزاد از شهر بیرون می‌فرستد و با استفاده از قدرت ذهن خود، شهر را به جهنمی بی‌بدیل تبدیل می‌کند. دالیا برای اتمام نقشه خود، توسط خود آلسا، شریل را فرا می‌خواند تا روح مادر خدا تکمیل شود. در این بین دکتر کافمن مسئول امور پزشکی آلساست.
آلسا در برابر دالیا مقاومت می‌کند اما دالیا با فریب هری، خود را به آلسا می‌رساند و مراسم را مجدداً انجام می‌دهد اما در همین حین هری سر می‌رسد. روح شریل به آلسا می‌پیوندد تا مادر خدا کامل گردد. دکتر کافمن به قصد نابودی این روح، دارویی را به سمت وی پرتاب می‌کند اما اینکار باعث می‌شود خدا (در شماره‌ی اول این خدا با نام «سامایل» معرفی می گردد) متولد شود. در اولین اقدام، سامایل، دالیا را آتش می‌زند. اما هری با سامایل می‌جنگد و او را شکست می‌دهد. پس از نابودی سامایل، مادر خدا ظاهر می‌شود و نوزادی را به هری می‌دهد سپس، راه فرار از آن مهلکه را به او نشان می‌دهد.
هری نوزاد را از شهر دور کرده و در جایی به طور ناشناس او را بزرگ می‌کند. نام این نوزاد را Heather می‌گذارد. هدر کودکی عادی نبود و گاها ، رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌داد.
17 سال پس از این ماجرا، دختر نفر دوم فرقه، یعنی «Claudia Wolf» تصمیم می‌گیرد آن نوزاد را پیدا کند تا مراسم دوباره به جریان بیفتد. با کمک کشیش دیگری به نام «Vincent»، کاراگاهی به نام «Douglas Cartland» را استخدام می‌کند تا این کودک را پیدا کند. داگلاس هدر را پیدا می‌کند اما از نیت اصلی کارفرمایان خود اطلاع ندارد. روزی که هدر به مرکز خرید شهر رفته‌بود،‌ داگلاس را در مقابل خود می‌بیند. هدر بی خبر از همه‌جا به خیال اینکه داگلاس یک مزاحم است، می‌گریزد ولی داگلاس قبلاً محل او را به کلودیا و وینسنت اطلاع داده‌است. هدر به سمت خانه و نزد هری حرکت می‌کند اما اطراف او پر از هیولاهایی هولناک شده است. در اینجا برای اولین بار، کلودیا را ملاقات می‌کند. کلودیا درتلاش است تا هدر چیزی را به یاد بیاورد. هدر پس از گذشتن از مرکز خرید و ایستگاه مترو، درساختمانی نیمه‌کاره در نزدیکی محل سکونت خود با وینسنت روبرو می‌شود.
هدر به آپارتمان خود می‌رسد اما درآنجا پدرش، هری را غرق در خون و بی‌جان می‌یابد. او کلودیا را در پشت‌بام می‌بیند و او را مسئول قتل پدرش می داند. هدر قصد انتقام دارد اما کلودیا به سایلنت هیل می‌رود. هدر به همراه داگلاس (که کمابیش به واقعیت پی برده است) به سمت سایلنت هیل حرکت می‌کند.
هدر تقریباً گذشته‌ی خود را به یاد آورده است؛ او همان روح واحد آلسا و شریل است که توسط مادر خدا به هری سپرده شد. پس از حلول روح آلسا و شریل، جنین خدا هم وارد بدن او شده است اما تحت تاثیر فراموشی هدر، عقیم مانده و برای بارور شدن، نیاز دارد تا آتش خشم و نفرت در درون هدر شعله‌ور شود. کلودیا در تمام طول داستان سعی بر این دارد تا همین میراث آلسا را بیدار کند و برای همین منظور، هری را می‌کشد تا او را از سر راه بردارد. در این میان، وینسنت که منافع خود را با تولد خدا در خطر می‌بیند، سعی می‌کند توسط هدر، کلودیا و عقایدش را نابود کند.
پس از رسیدن به شهر، هدر به بیمارستان می‌رود. او با راهنمایی‌های علنی یا مخفیانه‌ی وینسنت،‌ پدر کلودیا یعنی «لئونارد» را که در بیمارستان زندانی شده می‌کشد تا متاترون را به دست آورد. متاترون، نماد خیر و روشنی و در مقابل سامایل است و وینسنت تصور میکند متاترون میتواند در مبارزه با کلادیا به هدر کمک کند. در ادامه،‌هدر به کلیسای فرقه می‌رسد. کلودیا، وینسنت را ، که به زعم او خیانت کرده‌است، می‌کشد. هری مقداری از داروی دکتر کافمن را به شکل یه قرص به هدر داده بود. هدر آن قرص را می‌بلعد و در نتیجه، جنین خدا را بالا می‌آورد. کلودیا جنین را می‌بلعد و آنرا به شکل ناقص بارور می‌کند. در نهایت کلودیا به دست خدای متولد شده نابود می‌شود و هدر هم وی را می‌کشد. تا بار دیگر تفکرات منحرف فرقه برای به وجود آوردن خدا عقیم بماند.

آنچه که شما در بالا مطالعه کردید تنها بخشی از شهر و اتفاقات رخ داده در آن است در شماره های دوم و چهارم و پنجم از بازی بخشی دیگر از توانایی های شهر حضور پر رنگی دارد و آن هم قضاوت و مجازات است ، شهر به خاطر اتفاقاتی که به خود دیده است دارای قدرتهایی خاص است یکی از این قدرتها فراخواندن افراد است در شماره های دوم و پنجم ما شاهد حضور افرادی در شهر هستیم که به نوعی گناهکارند و شهر برای قضاوت در مورد آن ها ، دعوتشان کرده است .
جیمز ساندرلند مردی که زن مریضش را کشته است و همینطور الکس شفرد که باعث مرگ برادر کوچکتر خود شده است با پا گذاشتن به شهر اماده پاسخگویی به اشتباهاتی میشوند که سعی در فراموش کردن آن ها داشته اند ، صد البته که نوع بازجویی و قضاوت در این شهر مرموز نیز متفاوت است به جای حضور قاضی و هیئت منصفه و دادگاه ، تمام اتفاقات پیرامون شخصیت ها به نوعی اشتباه شخصیت را گوشزد میکنند از موجوداتی که با آنها مبارزه می‌کنید گرفته تا افراد سرگردان دیگری در شهر که خود گناهکارند .گو اینکه این خاصیت شهر در تمامی شماره ها وجود دارد ولی در شماره های مذکور از فرع به اصل بدل شده و محوریت بازی بر عمل انجام گرفته توسط شخصیت اصلی قرار دارد و بحث فرقه ، آلسا و غیره کمتر پرداخته شده است .
در این میان شماره ی چهارم بازی اما فضائی اختصاصی داشت در این شماره یکی از دست پرورده های یتیم خانه ی تحت رهبری فرقه به نام والتر سالیوان که پیرو حزب مادر مقدس است قصد متولد کردن خدا توسط مراسمی به نام قربانی کردن 21 نفر را دارد ، والتر که در کودکی توسط خانواده ی خود رها شده است تصور میکرد اتاقی که در آن بدنیا آمده است مادر او و در حقیقت خداست والتر که تصور میکند مادرش به خواب رفته است سعی دارد از طریق مراسم ذکر شده او را بیدار کند ، هر کدام از افرادی که برای قربانی شدن انتخاب شده اند باید دارای مشخصه ای باشد آخرین نفر این لیست که هدایت آن را بازیباز بر عهده دارد و دریافت کننده ی دانش و تکمیل کننده ی مراسم است ، هنری تونزند نام دارد که حال در همان اتاق تولد والتر زندگی میکند و در طول بازی با پی بردن به ماجرا و کمک های جوزف شرایبر که قبل از هنری در آن اتاق زندگی میکرده است قصد دارد جلوی تکمیل این مراسم را بگیرد . در انتها هنری تونزند با مبارزه با موجودی که والتر به وجود می آورد رویای به وجود آوردن خدا را بار دیگر خراب میکند .
علاوه بر شماره های ذکر شده دو بازی Silent Hill: Origins و Silent Hill: Shattered Memories نیز از سری معرفی شده اند که در اولی به زمان سوزانده شدن آلسا توسط دالیا و چگونگی زنده ماندن آلسا پرداخته شده و در دیگری اتفاقات شماره ی اول بعد از سال ها توسط هری بازسازی میشوند، گر چه با پایان کار تیم سازنده ی اصلی بازی که کار ساخت 4 شماره ی اول بازی را بر عهده داشتند این شماره ها به خوبی پرداخته نشده و دارای نواقصی در حیطه‌ی داستانی هستند اما همچنان سری سایلنت هیل دارای یکی از بهترین داستان ها در طول تاریخ بازیهای رایانه ای است.
لازم به ذکر است بر اساس این بازی تاکنون دو فیلم سینمایی نیز ساخته شده که شماره دوم (تا زمان نگارش این مقاله) هنوز اکران نگردیده است. با توجه به نظر مخاطبان، فیلم اول یکی از برترین و موفق‌ترین فیلم های ساخته شده بر اساس یک بازی ویدیویی می‌باشد.
همچنین شرکت کونامی در سال 2006 و به مناسبت اکران فیلم، مجموعه‌ای ویدیویی را بر روی رسانه‌ی UMD برای PSP عرضه نمود که با نام The Silent Hill Experience شناخته شده و شامل دو کمیک The Hunger و Dying Inside ، ترایلر شماره‌های 1 تا 4 بازی و فیلم، مصاحبه با آهنگ‌ساز افسانه‌ای سری به همراه کارگردان فیلم و برخی موسیقی‌های بازی می‌باشد.

دریافت خلاصه به صورت فایل pdf :دانلود
تهیه و تنظیم خلاصه : (msbazicenter)

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

مقالات تحلیلی بازی نوشته شده توسط امیر حسین فرحزادی ( Bone Crusher ) :
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش اول )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش دوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش سوم )
بازی‌سنتر | مقالات | تاریخچه و داستان بازی ها | تاریخچه و بررسی دقیق سری سایلنت هیل ( بخش چهارم )

تاپیک تحلیل بازی نوشته شده توسط محمد مهدی حاجی اسمعیلی ( nemesis ) ( کامل نشده ):
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی

مقالات مختلف در مورد سری سایلنت هیل:
Silent Hill: Homecoming Plot
Silent Hill: Origins Plot
Silent Hill Shattered Memories Plot
داستان (Silent Hill: Orphan)
شباهت بین Homecoming و Silent Hill 2
تاریخ وقایع Silent Hill و Shepherd's Glen
دانلود Silent Hill 2 - The movie
ترجمه یادداشت های سایلنت هیل 2
ترجمه فارسی دیالوگ های بازی Silent Hill 2: Born from a Wish
سایلنت هیل 4: پرونده قربانیان
ساکنین South Ashfield Heights apartments- قسمت اول - قسمت دوم
یادداشتی کوتاه بر SILENT HILL: HOMECOMING
داستان نسخه اول فیلم سایلنت هیل
Silent Hill: Original Memories
Silent Hill HD Collection Achievements Guide
Little Baroness
جودی میسون
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 1
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 2
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 3
طرح اولیه موتور سایلنت هیل پست 4
خاطرات الکس شپرد
 

Attachments

  • sh1.png
    sh1.png
    56.3 KB · مشاهده: 3,574
  • silenthill1.jpg
    silenthill1.jpg
    55.1 KB · مشاهده: 119
آخرین ویرایش:

Heart Broken

کاربر سایت
Feb 22, 2011
2,418
نام
Ali
سلام بچه ها,خوبین؟
چرا انقدر اینجا خلوته؟پس کجایید؟
بهتر نیست بریم سراغ تحلیل شخصیت لئونارد؟
سلام، ما هستیم تا آخرین نفس:)>-. البته این حضور بی نظم بچه‌ها یکم فضا رو سرد کرده.
خوب یک سری مسائل تو پست‌های قبلی پیرامون فلسفه دشمنان بازی مطرح شد، اگر مسعود جان بیاد یک سروسامانی به بحث‌ها بده خوب میشه.
 

Leon.Fox

کاربر سایت
Oct 31, 2011
2,044
نام
Leon
خوب یک سری مسائل تو پست‌های قبلی پیرامون فلسفه دشمنان بازی مطرح شد، اگر مسعود جان بیاد یک سروسامانی به بحث‌ها بده خوب میشه.
راستش من خیلی نگران مسعودم... لعنتی یه عکس هم برای من فرستاد... کلاً به همم ریخت... sms هم آخه جواب نمیده...
 

devil girl

کاربر سایت
Jun 11, 2008
2,703
نام
4tous4
داستان واقعی سایلنت هیل

قسمت دوم(2)
وارد اتوبان شدیم و از این جا بود که هر لحظه به تابلوهای کنار جاده نگاه می کردم تا متوجه شوم برای رفتن به سایلنت هیل باید از کدوم مسیر حرکت کنم. ار اونجایی که شریل تشنه و گرسنه بود و البته من هم بودم . کنار نزدیک ترین پمپ بنزین توقف کردیم . سپس وارد سوپر مارکنی شدیم که کنار پمپ بنزین مستقر بود. شریل به سمت دستشویی رفت و در همین حین من مقداری نوشیدنی و خوارکی خریدم چند دقیقه بعد شریل برگشت و من به او گفتم " اوه خیلی سریع کارت رو انجام دادی عزیزم، حالا برگرد تو ماشین و منتظر بابا بمون" شریل به سرعت بیرون از فروشگاه رفت و وارد ماشین شد و در رو هم قفل کرد. حالا من خیالم راحت شد که در امن و امانه. من به خرید ادامه دادم مقداری گوشت و میوه خریدم و به سرف صندوق رفتم تا حساب کنم. مرد صندوق دار که قیافه ی عبوسی داشت چیزایی رو که خریده بودم چک کرد و با صدای گرفته ای گفت" 53 پوند میشه" دستم رو توی جیبم بردم و پول رو به اندازه ای که مردگفته بود در آوردم و روی میز رو به روی مرد گذاشتم ، صندوق دار پولهای را برداشت و با همان لحن پیشین گفت " روز خوشی داشته باشین آقا"

از فروشگاه خارج شدم و در همین لحظه متوجه زن پلیسی شدم که کنار ماشین ایستاده و با شریل صحبت می کند خیلی مشکوک و متعجب شدم به طرف ماشین رفتم و با لحن جدی پرسیدم "ببخشین ، میشه بگین اینجا چیکار می کنین؟" زن با بی اعتنایی سرش را تکان داد و بی هیچ جوابی از اتومبیل دور شد. سوار ماشین شدم و موتور را روشن کردم ،بعد رو به شریل کردم و در مورد افسر زن پرسیدم ، شریل باپاسخ داد " اون خانم ازم پرسید که آیا با خانواده م هستم یا نه و اینکه دارم چه نقاشی می کشم من هم گفتم با غریبه ها حرف نمی زنم و شبیه رو بالا کشیدم"لبخندی زدم و گفتم" دختر خوب ! خالا من می تونم ببینم چی می کشی ؟ "شریل دفتر نقاشیش رو به من دادو من به تصویری که در مقابلم بود خیره نگاه کردم . نقاشی وحشتناکی بود به اندازه ای که باعث ترس من شد. حتی نمی دونستم چرا اون باید یه همچین چیزی رو نقاشی کنه اما به هر حال هم دوست نداشتم با سوال کردن ازش اونو اذیت کنم.

در نقاشی یک پشت زمینه که با مداد مشکی با عجله خط خطی شده بود به چشم می خوردو مردمی که فرم عادی و طبیعی نداشتند در تصویر به چشم می خوردند. نقاشی رو به شریل بر گردوندم و از پمپ بنزین خارج شدم . از آینه قبل می تونستم ببینم که زن پلیس هم سوار موتورسیکلتش شد و دوباره وارد اوتوبان شدیم تنها 30 دقیقه دیگر تا سایلنت هیل فاصله داشتیم.20 دقیقه از سفرمون نگذشته بود که صدای آژیر پلیس رو شنیدم . این صدا باعث شد که شریل از خواب بپره . در آینه پشت سرم رو نگاه کردم ، دوباره همون پلیس زن بود .رو به شریل گفتم" کمر بندت رو ببند" سپس پام رو محکم روی پدال گاز فشار دادم . هر چه من محکم تر پدال را فشار می دادم سرعت اتومبیل هم بیشتر و بیشتر می شد.

پلیس زن همچنان در حال تعقیب ما بود و کمی جلوتر تابلوی قهوه ای رنگ به چشم می خورد که روی اون نوشته شده بود (سایلنت هیل –به چب بپیچید-) به همان سمت پیچیدم اما بخاطر سرعت بالا، اتومبیل سر خورد . از چهره ی شریل مشخص بود که ترسیده از او خواستم تا چشماش رو ببنده . پام رو بیشتر روی پدال فشار دادم ، کمی جلوتر متوجه شدم که زن پلیش دیگه تعقیبمون نمی کنه از آینه پشت سرم رو نگاه کردم و فهمیدم که موتور سیکلتش سر خورده و از مسر اصلی منحرف شده.

سلاااااااااام دیدین گفتم هر شب سر ساعت 9:30 همین جا ! جایی نرین ;)
 

Silent Dream

In madness you dwell
کاربر سایت
Jan 3, 2010
1,831
سلام، ما هستیم تا آخرین نفس:)>-. البته این حضور بی نظم بچه‌ها یکم فضا رو سرد کرده.
خوب یک سری مسائل تو پست‌های قبلی پیرامون فلسفه دشمنان بازی مطرح شد، اگر مسعود جان بیاد یک سروسامانی به بحث‌ها بده خوب میشه.
مسعود جان 2 روزی میشه که نیستش,امیدوارم هر جا که هست حالش خوب باشه و هر چه سریعتر بیاد و یه سروسامانی به بحث ها بده.
سلاااااااااام دیدین گفتم هر شب سر ساعت 9:30 همین جا ! جایی نرین ;)
سلام.وقت شناسیت حرف نداره, دست شما درد نکنه.:)
-------------------------------------------------------------------------------------------------
دوستان 8 صفحه ی دیگه مونده تا ترجمه LM به اتمام برسه.
میخوام هم زمان با تاریخ عرضه HD Collection کتاب فارسی LM رو هم منتشر کنم.;;):d
 
آخرین ویرایش:

ASYLUM MANAGER

کاربر سایت
Mar 17, 2011
1,329
نام
Milad
به نظرم بهتره همون کاری که مسعود با شخصیت ها می کرد، یعنی عکسشون رو میذاشت و اسمشون رو هم مینوشت و بعد بچه ها راجع بهش نظر میدادن رو هم با هیولاهای بازی بکنیم... نظرتون چیه...؟

احسنت به لیون عزیز :clap:

دقیقاً پیشنهاد خوبیه، در کنار بررسی شخصیت‌ها در هر نسخه، دشمنان بازی رو هم تحلیل کنیم.

فقط نکته ای که هست اینه که زحمت قرار دادن تصاویر رو چه کسی بکشه علی آقا :d :whistling:

میخوام هم زمان با تاریخ عرضه HD Collection کتاب فارسی LM رو هم منتشر کنم.;;):d

:thanks: خستگی یه روز پر التهاب!! از تنم در اومد با این خبر
 

Leon.Fox

کاربر سایت
Oct 31, 2011
2,044
نام
Leon
سلام... صبح اندوهناک برفیتون بخیر...

بچه ها متاسفانه یه خبر ناراحت کننده و تأسف بار دارم...

اولش می خواستم که این مطلب رو بذارم تو Spoiler، اما دیدم مسعود به گردن همه ی ما و به گردن این تاپیک حق زیادی داره. بنابراین تصمیم گرفتم که علناً عنوان کنم...

من دیشب بعد از کلی زنگ و sms بالاخره موفق شدم با مسعود حرف بزنم و...

بچه ها، عموی مسعود فوت شده...

خود مسعود خیلی اصرار داشت که دلیل نیومدنش رو عنوان نکنم... می گفت دلش نمی خواد روحیه ی بچه ها خراب بشه. با اینکه اندوه از صداش می بارید اما باز به فکر ماها بود...

اما دیدم که اینجوری خیلی بی انصافیه... مسعود بزرگتر این تاپیک محسوب میشه و به گردن همه ی ما حق داره... و ماها که دوستاشیم، تنها کاری که از دستمون برمیاد اینه که حداقل باهاش همدردی کنیم... گفتم شاید با عنوان کردن این مسئله، کمی از غم از دست دادن عموی مسعود سبُک بشه و چند فاتحه هم از طرف بچه های این تاپیک نثار روح اون مرحوم بشه...

آقا مسعود، رفیق گُلم... امیدوارم آخرین ناراحتیه زندگیت همین و از این به بعد همیشه لبت خندون باشه و سرت سلامت...
تسلیت می گم رفیق.
روحش قرین رحمت...
مطمئن باش همه ی دوستات تو این تاپیک به یادتند و نه فقط تو شادیت، بلکه تو همچین مواقعی هم کنارت ایستادند. مطمئنم که هر کاری از دستمون بربیاد، هیچ کدوممون دریغ نخواهیم کرد... گرچه دوریم و شرمنده.

دنیای عجیبیه رفیق... آدمای خوب، موندنی نیستن... زود برمی گردن پیش خودش...

بچه ها، برای شادی روح عموی مسعود یه فاتحه بفرستیم... این تنها کاریه که از دستمون بر میاد...

و بعدش سکوت...
 

Heart Broken

کاربر سایت
Feb 22, 2011
2,418
نام
Ali
سلام و درود بر همه عزیزان.
واقعاً خبر تأسف باریه، آقا مسعود عزیز ماست و غم و اندوهش باعث ناراحتی ما میشه.
آقا مسعود خدا عمو بزرگوار شما رو رحمت کنه، انشأا... روحشون با اولیا ا... محشور بشه. و همچنین خداوند به شما و خانواده محترمشون صبر جلیل عنایت کنه. انشأا... غم آخرت باشه و همیشه سلامت باشی.
آقا مسعود مارو هم تو غم خودت شریک بدون.

:rose:گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است
می چیند آن گلی که به عالم نمونه است:rose:
 
آخرین ویرایش:

silent hill72

کاربر سایت
Jan 8, 2012
539
نام
henry
سلام...من با اینکه زیاد با این اقا مسعود که هم اسم خودم هم هست اشنا نیستم بهشون تسلیت میگم و واقعا متاسفم بابت این قضیه...خدا رحمتشون کنه
بچه ها راستی خواستم بدونم اینجا از من کوچیکتر هست یا همه تون از من بزرگترین؟:-? من 18 سالمه
 

Leon.Fox

کاربر سایت
Oct 31, 2011
2,044
نام
Leon
سلام...من با اینکه زیاد با این اقا مسعود که هم اسم خودم هم هست اشنا نیستم بهشون تسلیت میگم و واقعا متاسفم بابت این قضیه...خدا رحمتشون کنه
بچه ها راستی خواستم بدونم اینجا از من کوچیکتر هست یا همه تون از من بزرگترین؟:-? من 18 سالمه
اینجا کوچیکی و بزرگی به سن نیست رفیق... به رفاقت و دوستیه... مثل مسعود...
بچه ها به نظرم باید امروز راجع به هیچی صحبت نکنیم...
باید پارچه مشکی بزنیم سر این تاپیک به خدا... اعصابم خورده... خورد...

---------- نوشته در 11:46 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 11:34 AM ارسال شده بود ----------

اینجا کوچیکی و بزرگی به سن نیست رفیق... به رفاقت و دوستیه... مثل مسعود...
بچه ها به نظرم باید امروز راجع به هیچی صحبت نکنیم...
باید پارچه مشکی بزنیم سر این تاپیک به خدا... اعصابم خورده... خورد...
دوست من، Silent Hill72 ... فکر کنم باید ازت یه عذرخواهی اساسی بکنم... احساس می کنم پُستی که بالا دادم یه ذره تند بود و توش زیاده روی کردم...
راستش واقعاً برای مسعود ناراحتم... به هر حال اگه ناخواسته ناراحتت کردم، عذرخواهی می کنم ازت...
 

Emperor visari

کاربر سایت
Jan 5, 2011
1,553
من هم خیلی متاثر شدم بعد مدت ها که اومدم ببینم تو تاپیک چه خبره.مسعود جان من نمی تونم به زیبایی بقیه دوستان تسلیت بگم.با این حال مرا هم در غمت شریک بدان.
 

Zack_Fair

کاربر سایت
Mar 16, 2010
1,745
سلام...من با اینکه زیاد با این اقا مسعود که هم اسم خودم هم هست اشنا نیستم بهشون تسلیت میگم و واقعا متاسفم بابت این قضیه...خدا رحمتشون کنه
بچه ها راستی خواستم بدونم اینجا از من کوچیکتر هست یا همه تون از من بزرگترین؟:-? من 18 سالمه
بقيه رو نمی دونم ولی مسعود جان 29 سالشونه.
===
ضمنا فكر كنم دوستان برن تو پروفايل آقا مسعود تسليت بگن بهتر باشه.
 

devil girl

کاربر سایت
Jun 11, 2008
2,703
نام
4tous4
داستان واقعی سایلنت هیل

شرمنده امروز زودتر گذاشتم :d
ادامه ی قسمت دوم (3)

20 دقیقه از سفرمون نگذشته بود که صدای آژیر پلیس رو شنیدم . این صدا باعث شد که شریل از خواب بپره . در آینه پشت سرم رو نگاه کردم ، دوباره همون پلیس زن بود . رو به شریل گفتم" کمر بندت رو ببند" سپس پام رو محکم روی پدال گاز فشار دادم .

هر چه من محکم تر پدال را فشار می دادم سرعت اتومبیل هم بیشتر و بیشتر می شد. پلیس زن همچنان در حال تعقیب ما بود و کمی جلوتر تابلوی قهوه ای رنگ به چشم می خورد که روی اون نوشته شده بود(سایلنت هیل –به پب بپیچید-) به همان سمت پیچیدم اما بخاطر سرعت بالا، اتومبیل سر خورد . از چهره ی شریل مشخص بود که ترسیده از او خواستم تا چشماش رو ببنده . پام رو بیشتر روی پدال فشار دادم ، کمی جلوتر متوجه شدم که زن پلیش دیگه تعقیبمون نمی کنه از آینه پشت سرم رو نگاه کردم و فهمیدم که موتور سیکلتش سر خورده و از مسر اصلی منحرف شده.

ابر بزرگی از مه غلیظ همه ی جاده رو پوشانده بو به سختی می تونستم جلوی خودمو ببینم حتی نمی دونستم کجا دارم می رم پام رو اندکی از روی پدال گاز برداشتم ولی هنوز هم با سرعت 700 مایل در ساعت داشتم حرکت می کردم حالا کمی مه رقیق تر شده بود و می توستم تا یک متری جلوی خودمو ببینم . در همین جا بود که متوجه شخصی شدم که درست در وسط جاده ایستاده، دختذی که در وسط جاده بود لبسا سفید رنگ پریده ای به تن داشت. این اتفاق اون قدر سریع افتاده که به سختی می تونم جزئیاتش رو به یاد بیارم این تنها چیزیه که از اون به یاد دارم . بعد از مشاهده ی اون به سرعت مسیر ماشین رو به خارج از جاده منحرف کردم.

ماهیچه ی شانه ی راستم به شدت منقبض شده بود و توانایی کنترل ماشین رو نداشتم تمام تابلوها و نرده های کنار جاده را از جا کندم و ماشین روی زمین ناهموار مدام بالا و پایین می رفت مه همچنان رقیق و رقیقتر می شد و حالا می تونستم تصویر واضحتری از محیط اطرافم داشته باشم. سعی کردم که دوباره به مسیر اصلی برگردم . اما خیلی زود متوجه شدم جایی که در آن قرار دارم جاده نیست بلکه سنگ فرش های یک پیاده یا چیزی شبیه اونه. شاید بعد از منحرف شدن از مسر اصلی وارد پیاده ی کنار خیابون شده بودم ، اتومبیل هم چنان با سرعت 65 مایل در ساعت در جرکت بود. نمی دونستم کجا دارم می ریم تا اینکه بالاخره به یه سری فنس که ناگهانی جلوم ظاهر شده بود برخوردم . در اثر برخورد ماشین ، فنسها از جا کنده شدند و روی کاپوت ماشین افتادند. پام رو از روی پدال گاز برداشتم و سعی کردم ترمز دستی رو بکشم ولی انگار کار نمی کرد شاید ترمز ماشین بریده بود می تونستم صدای جیغ بلند شریل رو از صندلی عقب بشنوم ، با وجود شیشه ی شکسته ی ماشین خیلی سخت بود که جلوم رو ببینم و حتی نمی تونستم بر گردم تا ببینم شریل در چه حالیه !

در همین آن رادیو هم روشن شد و صدای گوشه خراشی از آن خارج شد نمی دونستم چه اتفاقی داره می افتاه . صدای رادیو هر لحظه بلند تر می شد و به همراه آن شریل بود که به شدت جیغ می کشید.هر کاری کردم تا رادیو خاموش کنمیا صداش رو کم کنم فایده ای نداشت حالا سرع ماشین به30 مایل در ساعت رسیده بود ، می تونستم راحتتر کنترلش کنم خیلی زود تونستم به جاده ی اصلی سایلنت هیل بر گردم می تونستم خطوط زرد رنگ وسط جاده رو ببینم اما ناگهان...با دیوار آجری که درست در مقابلم ظاهر شده بود برخورد کردم. همین امر باعث شد سرم به شدت با فرمان ماشین بر خورد کنه ، صدا قطع شد ، هیچ صدایی نمیومد.برای یک لحظه بیناییم رو از دست دادم ، مغزم از کار افتاد و گوشام چیزی رو نمی شنید ، ضربه ی شدید به سرم منو از پا در آورده بود. بیهوش شدم بدون اینکه بدونم شریل حالش خوبه یا نه!
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر