The World of Witcher

reza_cowboy

کاربر سایت
Jan 31, 2012
1,177
نام
رضا
داداش از کجا میتونم تاریخ دنیای ویچر رو بخونم:d
من منظورم شخصیتهاش نیست منظورم چیزهایی مثل سرزمین شمالی و اینجور چیزها هست و با اینکه من تقریبا داستان تمام شخصیتهارو خوندم ولی داستانهای نیلفگارد یا سرزمین شمالی رو نخوندم ولی امنگار همینجاها دیده بودمش ولی الان هر چی میگردم نیست که نیست؟؟؟؟؟
 

Roter Jäger

کاربر سایت
Mar 17, 2009
1,750
نام
سهراب
داداش از کجا میتونم تاریخ دنیای ویچر رو بخونم:d
من منظورم شخصیتهاش نیست منظورم چیزهایی مثل سرزمین شمالی و اینجور چیزها هست و با اینکه من تقریبا داستان تمام شخصیتهارو خوندم ولی داستانهای نیلفگارد یا سرزمین شمالی رو نخوندم ولی امنگار همینجاها دیده بودمش ولی الان هر چی میگردم نیست که نیست؟؟؟؟؟

یه تاپیک کاربر Grey Warden دارن در رابطه با داستان Witcher که توی همین بخش از فروم هستش به نام Witcher Universe
 

LBJ4Ever

FedExpress
کاربر سایت
Apr 11, 2011
6,293
نام
Afshin
سهراب جان دست گلت درد نکنه. ما که دیگه سنی ازمون گذشته، خیلی مواقع خوندن مطالب واسمون از خود بازی کردن لذت‌بخش‌تر هست. عالی بود و استفاده کردیم.
 

Roter Jäger

کاربر سایت
Mar 17, 2009
1,750
نام
سهراب
سهراب جان دست گلت درد نکنه. ما که دیگه سنی ازمون گذشته، خیلی مواقع خوندن مطالب واسمون از خود بازی کردن لذت‌بخش‌تر هست. عالی بود و استفاده کردیم.

خواهش میکنم عزیزم، کاری نبود،حالا مونده، من به محض اینکه خلاصه نویسی قسمت هارو تموم کنم، تیکه تیکه میگذارمش روی همین تاپیک که بچه هایی که حوصله خوندن کتاب هارو ندارن هم بشینن خلاصه داستان رو بخونن، شاد شن.
 

Roter Jäger

کاربر سایت
Mar 17, 2009
1,750
نام
سهراب
The Story

دوستان پوزش میخوام که اینقدر دیر شد، من به شدت سرم شلوغ کتاب خودم بود و اصلا فرصت نداشتم که به کتابهای Witcher دوباره نگاه بندازم و به سرعت خلاصه داستان هارو آماده کنم: از امروز شروع میکنم، ترتیب به این صورت هستش که من نخست داستانهای کوتاه را به ترتیب زیر خلاصه نویسی میکنم و بعد میریم سراغ رمان ها که به هم مربوط هستند، خاطر نشان کنم که داستانهای Witcher شامل مسائل Controversial ی به مانند مذهب، گرایش های جنسی عجیب و سیاست و اخلاقیات می شوند، پس دوستانی که جنبه ندارند خواندن خلاصه داستان هارا فراموش کنند.
ترتیب خلاصه ها:
1st: The Last Wish

A. The Witcher
B. The Voice of Reason I
C. A grain of Truth
D. The Voice of reason II
E. The lesser Evil
F. The Voice of reason III
G. A question of Price
H. The Voice of Reason IV
I. The Edge of the World
J. The Voice of Reason V
K. The Last Wish
L. The Voice of Reason VI


2nd: The Blood of the Elves

3rd: The Time of Contempt

4th: The Baptism by Fire

5th: The Tower of the Swallow

6th: The Lady of the Lake




The Last Wish

The Witcher

داستان در کشور تامریا آغاز میشود، گرالت با تجربه خبر از دوردست داشته که دختر پادشاه سرزمین دچار یک جادوی شوم گشته و تبدیل به یک موجود شیطانی خطرناک گشته، گرالت پس از درگیری و کشتن یک سری ولگرد که به او حمله کرده بودند توسط شهربان شهر دستگیر شده و به دفتر او میرود، در آنجا شهربان Velerad خود را به گرالت معرفی می کند، پس از دقایقی گرالت برای اون توضیح میدهد که برای چه به تامریا آمده و با وجود اینکه ولراد سعی میکند اورا از این کار بازدارد به حل کردن مشکل پادشاه اسرار میورزد، ولراد برای گرالت ماجرا را اینگونه تعریف میکند:
ماجرا از این قرار بود که پادشاه شهوت ران تامریا فولتست خواهر خود آدا را حامله کرده بود، کودک که به شدت زشت و ترسناک بود پس از به دنیا آمدن جا به جا مرد، به دستور فولتست بچه در گورستان شاهان دفن گشت، هفت سال بعد در یک شب که ماه کامل بود مشکل آغاز گشت و مردم با وحشت فرار کردند و پیغام آوردند که شاهزاده حرامزاده دندانهای تیز در آورده و تبدیل به یک هیولا شده(یک Striga).
استریگا ها زنهایی هستند که توسط نفرین تبدیل به هیولایی می شوند که از تمام انسان ها نفرت دارد و بدون هیچ تفکری همه آنهارا میخورد
243f30b33aeb61740fafea05a27ac42f.jpg

پس از مدت طولانی کشته شدن افراد توسط این هیولا یکی از جادوگرانی که پادشاه برای کمک فراخوانده بود به او میگوید که نفرین میتواند Reverse شود و فقط یک نفر باید تمام شب رو در کنار هیولا در گورستان بگذراند، از اونجا به بعد پادشاه جایزه هنگفتی را برای کسی که بتواند این کار را انجام دهد در نظر گرفت، خیلی ها آمدند و با یک نگاه به هیولا انداختن از او فرار کردند، خیلی ها کشته شدند و خیلی ها پیش از اینکه کار را آغاز کنند پیش پرداختی گرفته و به چاک زدند و همه این داستانها به هفت سال پیش باز میگردد، گرالت از اینکه کسی این قضیه را در طول هفت سال خاتمه نداده متعجب میشود و به شهربان قول این را میدهد که اگر او را به نزد پادشاه ببرد مسئله را حل کند. در طول این صحبت ها شهربان به گرالت قول این را میدهد که کسانی را میشناسد که برای کشتن استریگا به او 1 سوم جایزه ای که پادشاه تایین کرده را میدهند و گرالت فقط به این اشاره میکند که این قیمت کمی برای کشتن یک استریگا است و با وجود اینکه زنده ماندن یه شب کامل در کنار استریگا سخت تر از کشتن آن است ترجیح میدهد با پادشاه قرارداد ببندد. پس از دیدار با فولتست گرالت تصمیم میگیرد که استریگا را نجات داده و سه هزار اورن خود را به عنوان جایزه دریافت کند.
چهار شب بعد در ماه کامل گرالت به گورستان رفته و با استریگا روبرو میشود، پیش از این استریگا خود را نشان دهد گرالت متوجه حظور استریت یکی از مشاورین اعظم دربار می شود که به اون مبلغ 1000 اورن را پرداخت کرده و از او میخواهد که بدون کشتن یا از بین بردن نفرین آن محل را ترک کند، او میگوید که نمی خواهد نفرین از بین برود، گرالت با او مخالفت میکند و پس از درگیری که پیش می آید گرالت استریت را به عنوان طعمه به چوبی در وسط گورستان می بندد و با آرامش به تماشا می نشیند. در زمان ترس استریت برای گرالت تعریف میکند که چقدر از فولتست نفرت داشته و میخواسته او را نابود کند و فقط بخاطر اینکه عاشق آدا خواهر فولتست بوده، درست لحظه ای که استریگا از قبر خود بیرون آمد گرالت استریت را آزاد کرده و او به سرعت فرار میکند، در طول شب گرالت نبردی سخت را با استریگا که به شدت قوی بوده پشت سر میگذارد، او استریگا را کمی زخمی میکند ولی نمی کشد و زمانی که شب به پایان می رسد در تابوت شاهزاده او را لخت و سالم پیدا میکند، زمانی که گرالت سعی کرد شاهزاده را از تابوت بیرون بیاورد او دوباره تبدیل به استریگا می شود و روی گردن او زخم عمیقی ایجاد میکند، گرالت از روی ناچاری و برای جلوگیری از مرگش سعی میکند که هیولا را که در دستان او دست و پا میزد را خفه کند و از آنجایی که هر دو دستش مشغول بودند اورا گاز میگیرد زمانی که دختر از حرکت باز می ایستد اینبار گرالت میبیند که دخترک کاملا به حالت عادی بازگشته و دیگر هیولای زشت و مخوفی که همه از او میترسیدند نیست و بعد غش میکند. گرالت در نزد ولراد از خواب بلند میشود و ولراد برای او تعریف میکند که شاهزاده آدا مثل دیگر دختران است با این تفاوت که مداوم گریه میکند و شب ها تختش را خیس میکند، با این وجود فولتست امیدوار است که این شرایط عوض شود، ولراد شمشیر و وسایل گرالت را به همراه سه هزار اورن جایزه اش به او میدهد و گرالت پس از خوابی سنگین آنجارا ترک میکند.
 
آخرین ویرایش:

Roter Jäger

کاربر سایت
Mar 17, 2009
1,750
نام
سهراب
The Voice of Reason

The Voice of Reason
نوای خرد

مادر ننکه که نوای خرد گرالت است او را از خواب بیدار میکند و یولا که شب را در نزد گرالت گذرانده با لهنی تند از اتاق بیرون میکند، گرالت نگران این میشود که ننکه، یولا را تنبیه کند ولی ننکه به او طعنه میزند و می گوید که راهبه های معبد ملیتله از تقریبا هیچ چیزی ممنوع نیستند با این وجود گرالت بهتر است که سعی نکند با یولا حرف بزند چرا که او جوابش را نمی دهد، گرالت دلیل این را می پرسد و ننکه با بی حوصلی می گوید که "تو هرگز همچنین فداکاری را برای ایمان متوجه نمی شوی".
مادر ننکه نگاهی به زخم شدیدی که استریگا بر روی گردن گرالت گذاشته نگاه می اندازد و از او جویا می شود که "آیا میخواستی با استریگا جفتگیری کنی که اینقدر به تو نزدیک شد"؟ گرالت با لبخند جواب او را میدهد و به ننکه اجازه می دهد که زخم های اورا درمان کند، ننکه یکی از ماهرترین و داناترین شفا دهندگان سرزمین های شمالی بود. در این حین ننکه از گرالت میخواهد که به جلسه ای Trance برود و از آینده با خبر شود ولی گرالت با او مخالفت می کند و میگوید که یه Trance به او نمی تواند کمکی کند. گرالت به ننکه می گوید که مراسم Trance بی فایده است و اگر ننکه میخواهد که از گذشته او بیشتر با خبر شود فقط کافیست که یک کگ آبجو برایش بیاورد تا گلویش خشک نشود، اینگونه گرالت داستان خود را برای ننکه بازگو میکند......

Trance مراسمی است که توسط افرادی که قدرت جادویی دارند و با نام Source شناخته می شوند صورت میگیرد، معمولا در این مراسم آینده فرد مورد نظر بازگو می شود و حقایقی که در حال رخ دادن هستند یا قرار است رخ بدهند فاش می گردند، گاهی اوقات Trance ها به شدت Vauge و نا مشخص هستند و پرت و پلا به نظر می آیند و فقط ماهرترین مفسرین می توانند آنهارا متوجه شوند
 

Roter Jäger

کاربر سایت
Mar 17, 2009
1,750
نام
سهراب
A Grain of Truth
ذره ای از حقیقت

داستان آنجایی آغاز میشود که گرالت با اسب خود Roach در حال حرکت در جنگل است که ناگهان متوجه مکانی میشود که پرندگان در دور و بر آن بیشتر در حال پرواز هستند، او به سمت این منطقه می رود و در آنجا واگن برگشته ای را می یابد که در کنار آن یک تاجر و یک دختر جوان به قتل رسیده اند، از آنجا وی به گشت و گذار در اطراف می پردازد تا اینکه به یک حیاط بزرگ که در وسط آن یک حوض با یک مجسمه زیبای دلفین در وسط آن قرار دارد میرسد....پس از لحظاتی موجودی ترسناک و محیب به سوی گرالت از درون خانه می دود و در چهارچوب خانه رو در روی گرالت ایستاده و غرش میکند و سعی میکند که گرالت را بترساند، Witcher با خیالی آسوده و چشمانی پر از سوال به موجود نگاه میکند و از مکانی که در آن است حتی قدمی هم به عقب بر نمی دارد، پس از لحظاتی عجیب هیولا شروع به سخن گفتن می کند و خود را Nivellen معرفی میکند، وی گرالت را به صرف شام به داخل خانه دعوت می کند و گرالت نیز با خوشحالی این دعوت را می پذیرد.
گرالت و نیولن به راحتی با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و شروع به صحبت می کنند، پس از مدتی گرالت از او می پرسد که آیا همیشه این شکل را داشته یا نه، نیولن به گرالت نقاشی خودش و پدرش را نشان می دهد و میگوید که همیشه این ظاهر را نداشته، آنوقت برای گرالت پس از اینکه گرالت برای او توضیح میدهد که Witcher ها قابلیت از بین بردن نفرین هارا دارند تعریف میکند که چه اتفاقی برای او پیش آمد:
او توضیح میدهد که در جوانی و خامی خود پس از مرگ پدرش به شغل غارت و تجاوز با دوستان خود پرداخته که باعث ثروتمند شدن پدر او نیز گشته بود، در یکی از این غارت ها در معبد کورام آخ ترا Coram Agh Tera بوده که به فشار همراهانش او به یک دختر راهبه تجاوز می کند و در حین کام گیری دختر او را نفرین میکند که "تبدیل به انسانی شود در پوست هیولا آنچنان که الان هیولایی است در پوست انسان". چند روز بعد نیولن تبدیل می شود و وقتی دیگر افراد و خدمتکاران اورا میبینند پا به فرار میگذرند، او سعی میکند برای آنها توضیح دهد ولی هیچکدام باقی نمی مانند، مدت ها میگذرد و نیولن به تنهایی و هیولا بودن عادت میکند تا اینکه روزی میبیند که تاجری فربه سعی دارد یکی از رز های آبی باغش را بکند، او با عصبانیت بیرون می پرد و تاجر را می ترساند، تاجر میگوید که فقط میخواسته چند رزی برای دختر جوانش بردارد و اینکه اورا نکشد و زندگیش را بهش ببخشد، نیولن میخواهد که کتکی بهش بزند و اورا از امارتش بیرون کند که به یاد می آورد داستان های شاه پریان را که دختران جوان غورباقه را تبدیل به شاهزاده می کنند و فکر کرد که شاید واقعیتی در این داستان باشد و از این رو فریاد میزند "یا دخترت یا زندگیت"!
تاجر با ترس به او میگوید که دخترش فقط 8 سال دارد و خودش را خیس میکند، نیولن با خنده تاجر را به خانه دعوت میکند و به او غذایی میدهد و ازش عذر خواهی میکند و موقع رفتن مقداری طلا و جواهرات به او میبخشد، چند ماه بعد تاجری جدید با کیسه ای خالی و دختری چاغ به سراغ نیولن می آید و با نیولن قرار میگذارد که دخترش را یک سال نزد او بگذارد در ازایش پولی دریافت کند، نیولن که از جوانی در نزد دختران خجالتی بوده و همیشه مورد تمسخر قرار میگرفته با دختر رابطه دوستانه ای برقرار میکند و دختر هم صحبت خوبی برایش میشود، پس از یک سال هم صحبتی پدر دختر از راه میرسد و اورا میبرد، برای ماهها نیولن مسافرانی که با دخترانش به سراغ او می آیند را تحویل نمی گیرد ولی بزودی متوجه می شود که زندگی بدون همراه چقدر سخت است، بعد از آن دختری لاغر و ریزه به نام فن به نزد او می آید که به هیچ وجه از او نمی ترسید، پس از جشن تولدش آنها هردو به شدت مست شده و با یکدیگر میخوابند ولی این هیچ تفاوتی در شرایط نیولن ایجاد نمی کند و نفرین از بین نمی رود، فن دختری خاصی بود و با نیولن به شدت بهشون خوش میگذشت، تفریح آنها این بود که فن لخت سوار نیولن میشد و با شیپور اخطار حمله به کسانی که بی اجازه وارد باغ میشدند میداد و نیولن هم مانند هیولایی آنهارا دنبال میکرد تا از ترس خود را خیس کنند. پس از یک سال فن هم با پولی هنگفت در جیبش نیولن را ترک کرد.
دختر بعدی که به نزد او آمد دختر یک شوالیه ورشکسته بود، پریمولا برعکس پدرش به شدت خوشگل بود و مزاجی آتشین داشت، بعد از دو هفته رابطه آنها خیلی نزدیک شده بود، پریمولا عادت داشت گوشهای نیولن را بکشد و ازش بخواهد که "من را با دندان هایت تکه تکه کن"...."من رو بدر حیوون وحشی" و .... پس از پریمولا دو تا دختر دیگر وارد زندگی او شدند به نام های ایلکا و ونیمیرا که رابطشان با او ریتم رابطه های قبلی را داشت تا پدرشان آمد و آنهارا نیز برد.
پس از اینکه داستان تمام میشود گرالت چند بار از نیولن میپرسد که آیا او تنهاست یا خیر که نیولن او را می پیچاند، بالاخره پس از مدتی نیولن اعتراف میکند که دختری در نزد او هست که رابطه خوبی با یکدیگر دارند و برای همین به دنبال دختر جدیدی نیست، پس از صحبت های دیگر گرالت آنجارا ترک میکند و نیولن را تنها می گذارد.
روز بعد گرالت با شمشیر نقره خود به آن امارت برمیگردد و دختر را نیمه برهنه در حیات میابد، دختر یک بروکسا بوده.
بروکسا یک نوع خون آشام فراتر هستش که از آغاز Conjunction of Spheres وارد دنیا شده، آنها به شدت زیبا هستند ولی زمانی که گرسنه یا در خطر باشند به شدت چندش آور و زشت می شوند
Tw2_journal_bruxa.png
گرالت با خون آشام درگیر میشود ولی خوش آشام های پیر قدرت های فراوانی دارند و گرالت نزدیک بودن به مرگ را تجربه میکند، خون آشام به سرعت گرالت را دور میزند و سعی میکند که اورا بکشد، ناگهان نیولن از راه میرسد و خون آشام را متوقف میکند، گرالت از این فرصت استفاده کرده و سعی میکند که خون آشام را بکشد، لحظه ای که خون آشام حواسش پرت می شود گرالت موفق به Corner کردنش میگردد، خون آشام به محض اینکه مرگ را نزدیک میبیند سعی میکند عشقش نیولن را هم با خود به گور ببرد اما گرالت به سرعت رسیده و ضربه ای مرگبار با شمشیر به او وارد میکند، خون آشام که نامش ورینا بوده با نگاهی غمناک به نیولن نگاه میکند و بعد میمیرد، گرالت نیولن را که حالا تبدیل به انسان شده بلند میکند و به اون میگوید که به خودش نگاهی بندازد، نیولن به شدت گیج میشود و از گرالت میپرسد که پس از اینهمه سال چه چیزی باعث شد که این نفرین از بین برود و گرالت در پاسخ میگوید "عشق حقیقی".
 

Durance

کاربر سایت
Jan 19, 2014
560
داداش کارت 20 ... راسیتش من کشته ی ویتچرم . میدونی رمانش به زبان پارسی هم پیدا میشه یا نه ؟ :-s:-s
اگر اشتباه نکنم در یکی از سایت های فارسی ترجمه ش رو دیده بودم ولی شما روی همون نسخه ترجمه شده به انگلیسی حساب کن

ps : کاش Fan-base سری Witcher بیشتر بود ، فکر کنم حتی 2 جلد اخر ترجمه انگلیسی درست حسابی ندارند :| درصورتی که لیاقتش از این رمان های آشغالی بچه گونه مثل دارن شان ، هری قاطر و Twilight و... خیلی خیلی بیشتره...
 

.SamueL.

کاربر سایت
Dec 9, 2012
1,481
اگر اشتباه نکنم در یکی از سایت های فارسی ترجمه ش رو دیده بودم ولی شما روی همون نسخه ترجمه شده به انگلیسی حساب کن

ps : کاش Fan-base سری Witcher بیشتر بود ، فکر کنم حتی 2 جلد اخر ترجمه انگلیسی درست حسابی ندارند :| درصورتی که لیاقتش از این رمان های آشغالی بچه گونه مثل دارن شان ، هری قاطر و Twilight و... خیلی خیلی بیشتره...
Dont F*#ck With Harry:|:D
-----
منم خیلی دنبال رمان ـش با ترمه فارسی میگشتم ، که البته انجمن دوران اژدها داره ترجمش میکنه
 

SHANSER

کاربر سایت
Jun 17, 2009
6,724
نام
منصور
اینو کامل بخونیم میتونیم وارد دنیای Witcher شیم ?!
والا من ی زمانی حرف از RPG خیلی دنیای Fallout 3 دوست داشتم ولی چون اون موقع زبونم خیلی ناقص بود هیچی نمیتونستم بفهمم یکی هم با نوع مبارزاتش حال نکردم وگرنه مثلا Fable 2 رو خیلی بازی میکردم یا mass efect 2
 

Amir Gholami

کاربر سایت
Jul 6, 2015
16
اینو کامل بخونیم میتونیم وارد دنیای Witcher شیم ?!
والا من ی زمانی حرف از RPG خیلی دنیای Fallout 3 دوست داشتم ولی چون اون موقع زبونم خیلی ناقص بود هیچی نمیتونستم بفهمم یکی هم با نوع مبارزاتش حال نکردم وگرنه مثلا Fable 2 رو خیلی بازی میکردم یا mass efect 2
اطلاعات خوبی به من داد

Sent from my SM-G530H using Tapatalk
 

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر