ورود
ثبت نام
صفحه اصلی
اخبار بازی
بررسی بازی
حقایق بازیها
داستان بازی
بررسی سخت افزار
برنامههای ویدیویی
انجمنها
نوشتههای جدید
پرمخاطبها
جستجوی انجمنها
جدیدترینها
ارسالهای جدید
آخرین فعالیتها
کاربران
کاربران آنلاین
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
ورود
ثبت نام
جستجو
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
جستجو فقط عنوان ها
توسط:
Menu
Install the app
Install
فراخوان عضویت در تحریریه بازیسنتر | برای ثبت درخواست کلیک کنید
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی
ارسال پاسخ
JavaScript is disabled. For a better experience, please enable JavaScript in your browser before proceeding.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
متن گفتگو
<blockquote data-quote="Silent Dream" data-source="post: 3929309" data-attributes="member: 43016"><p><strong>تغییر</strong></p><p>برخلاف سایلنت هیل 1, تغییر دنیا به صورت ناگهانی رخ نمیده و دیگه صدای آژیر به گوش نمیرسه. هدر به تدریج عناصری از دنیای آلسا رو میبینه. در ابتدا یک نماد(یک خاطره مبهم از دوران کودکی),سپس صدای امبولانس (خاطرات زمانی که در آلکمیا بستری بود) و سپس فقط خون و هیولا. طبق گفته سازندگان بازی این حاکی از جریان بازگشت تدریجی خاطرات مادر خدای فرقه, بیدار شدن آلسا و دنیایش در ذهن هدر هست. درهای قفل, بن بست ها, تاریکی....صدای پرجنب و جوش مردم در بازار و غرش خودروها حالا در سکوتی وهم آور غرق شدند که تنها چیزی که این سکوت رو میشکنه صدای قدم های موجودات عجیب و غریبه. به همراه خاطرات ترس هم به سراغ هدر میاد, اون مضطرب و هیجان زده میشه (حتی یه پوستر ساده هم ترسناک به نظر میاد).<p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"><img src="http://forum.bazicenter.com/attachment.php?attachmentid=57011&stc=1" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p></p><p>اون آمادست که یه هیولا ببینه. هدر که در حال جستجوی راه خروج هست, تصادفا وارد یک لباس فروشی میشه و اسلحه ایی رو بر روی زمین میبینه. بلافاصله اسلحه رو برمیداره(دقت کنید این کار رو قبل از اینکه هیولا رو ببینه انجام میده) و بعدش متوجه موجودی وحشتناک در گوشه فروشگاه میشه. موجود در حال تغذیه از یک جسد هست. در چنین موقعیتی چه کاری باید انجام داد؟ البته که فرار! فرار کردن از فروشگاه و به دنبال کمک گشتن. اما هدر از ترس خشکش زده. تنها را نجات از این اوضاع شلیک کردن به هیولا بود (یا شاید هم اون فرار نکرد چون که واقعا دلش میخواست به اون هیولا شلیک کنه). بعد از بررسی کردن جسد هیولا, اون راحت ترین نتیجه گیری رو انجام میده که خودش رو از هر احساس گناهی رها کنه ( هدر:" این قطعاََ انسان نیست. زدن چنین حرفی دیوونگیه, اما تنها کلمه ای که میشه برای این موجود به کار برد "هیولا"ست."). بدون هیچ شکی چنین اوضاعی دیوونگی محضه, اما هدر متقاعد شد که خودش در وضعیت نرمالی قرار داره("فکر نکنم که روانی باشم"). این یه هیولا بود و هدر هم کشتش ("این یه...یه...هیولاست....من کشتمش"). هیچ مشکلی در کشتن یه هیولا وجود نداره, درسته؟ همونطور که مشاهده کردیم, هدر برای این که به خودش بقبلونه دیوونه نیست, پذیرفته که هیولاها واقعاََ وجود دارند.</p><p>=============</p><p><strong>کلادیا</strong></p><p>هدر در حالی که در مرکز خرید سرگردانه, با زنی به اسم کلادیا رو به رو میشه که ردایی سیاه به تن داره, دوست دوران کودکی آلسا. هدر البته اون رو نمیشناسه.(کلادیا:"من کلادیا هستم." هدر:"خب که چی؟"), اما ظاهر کلادیا در بیدار کردن خدای درون هدر موثر واقع میشه-به همین علت هست که بعد از ملاقات با کلادیا هدر سردرد وحشتناکی میگیره, و صداهایی که مربوط به زندگی گذشته اش میشه رو میشنوه. هدر دیگه حالا به طور کامل در دنیا آلسا فرو رفته. </p><p style="text-align: center"></p> <p style="text-align: center"><img src="http://forum.bazicenter.com/attachment.php?attachmentid=57012&stc=1" alt="" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p> <p style="text-align: center"></p><p>=============</p><p>هدر نمیدونه که چرا توی این دنیای جهنمیه و چرا در بین این همه آدم این اتفاقات برای اون رخ میده("اگر میدونستم چی به چیه که انقدر گیج نمیزدم") - اون فقط میخواد که فرار کنه. بره به خونه, پیش پدرش ("من با مترو به سمت خونه میرم"), اما اون درک نکرده که نمیتونه از کابوسی که در سرشه فرار کنه. اون نمیبینه (یا این که نمیخواد) که دلیل تمام این اتفاقات خودش هست. هدر متقاعد شده که داگلاس اون رو وارد این این ماجراها کرده و این دنیای تغییر شکل داده و هیولاها توسط کلادیا احضار شدند ("کلادیا؟ درسته؟ همه این کارها رو تو انجام دادی؟"). اون متوجه میشه که سرزنش کردن بقیه آسونتره و از این که خودش احتمالا مشکلی داره چشم پوشی میکنه. هدر نقش یک بره بیگناه رو ایفا میکنه که قربانی نقشه های شیطانی کلادیا و داگلاس شده ("شاید من فقط یه رهگذر بیگناه هستم اما نمیتونم برای تو احساس تاسف بکنم چون که تو من رو وارد مخمصه کردی"). اما هنوز احساسی وجود داره که این اتفاقات عجیب یجورایی واقعاََ به خودش ارتباط داره. ("احساس عجیبی بهم دست داده که یجورایی این اتفاقات به من ربط داره")</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Silent Dream, post: 3929309, member: 43016"] [B]تغییر[/B] برخلاف سایلنت هیل 1, تغییر دنیا به صورت ناگهانی رخ نمیده و دیگه صدای آژیر به گوش نمیرسه. هدر به تدریج عناصری از دنیای آلسا رو میبینه. در ابتدا یک نماد(یک خاطره مبهم از دوران کودکی),سپس صدای امبولانس (خاطرات زمانی که در آلکمیا بستری بود) و سپس فقط خون و هیولا. طبق گفته سازندگان بازی این حاکی از جریان بازگشت تدریجی خاطرات مادر خدای فرقه, بیدار شدن آلسا و دنیایش در ذهن هدر هست. درهای قفل, بن بست ها, تاریکی....صدای پرجنب و جوش مردم در بازار و غرش خودروها حالا در سکوتی وهم آور غرق شدند که تنها چیزی که این سکوت رو میشکنه صدای قدم های موجودات عجیب و غریبه. به همراه خاطرات ترس هم به سراغ هدر میاد, اون مضطرب و هیجان زده میشه (حتی یه پوستر ساده هم ترسناک به نظر میاد).[CENTER] [IMG]http://forum.bazicenter.com/attachment.php?attachmentid=57011&stc=1[/IMG] [/CENTER] اون آمادست که یه هیولا ببینه. هدر که در حال جستجوی راه خروج هست, تصادفا وارد یک لباس فروشی میشه و اسلحه ایی رو بر روی زمین میبینه. بلافاصله اسلحه رو برمیداره(دقت کنید این کار رو قبل از اینکه هیولا رو ببینه انجام میده) و بعدش متوجه موجودی وحشتناک در گوشه فروشگاه میشه. موجود در حال تغذیه از یک جسد هست. در چنین موقعیتی چه کاری باید انجام داد؟ البته که فرار! فرار کردن از فروشگاه و به دنبال کمک گشتن. اما هدر از ترس خشکش زده. تنها را نجات از این اوضاع شلیک کردن به هیولا بود (یا شاید هم اون فرار نکرد چون که واقعا دلش میخواست به اون هیولا شلیک کنه). بعد از بررسی کردن جسد هیولا, اون راحت ترین نتیجه گیری رو انجام میده که خودش رو از هر احساس گناهی رها کنه ( هدر:" این قطعاََ انسان نیست. زدن چنین حرفی دیوونگیه, اما تنها کلمه ای که میشه برای این موجود به کار برد "هیولا"ست."). بدون هیچ شکی چنین اوضاعی دیوونگی محضه, اما هدر متقاعد شد که خودش در وضعیت نرمالی قرار داره("فکر نکنم که روانی باشم"). این یه هیولا بود و هدر هم کشتش ("این یه...یه...هیولاست....من کشتمش"). هیچ مشکلی در کشتن یه هیولا وجود نداره, درسته؟ همونطور که مشاهده کردیم, هدر برای این که به خودش بقبلونه دیوونه نیست, پذیرفته که هیولاها واقعاََ وجود دارند. ============= [B]کلادیا[/B] هدر در حالی که در مرکز خرید سرگردانه, با زنی به اسم کلادیا رو به رو میشه که ردایی سیاه به تن داره, دوست دوران کودکی آلسا. هدر البته اون رو نمیشناسه.(کلادیا:"من کلادیا هستم." هدر:"خب که چی؟"), اما ظاهر کلادیا در بیدار کردن خدای درون هدر موثر واقع میشه-به همین علت هست که بعد از ملاقات با کلادیا هدر سردرد وحشتناکی میگیره, و صداهایی که مربوط به زندگی گذشته اش میشه رو میشنوه. هدر دیگه حالا به طور کامل در دنیا آلسا فرو رفته. [CENTER] [IMG]http://forum.bazicenter.com/attachment.php?attachmentid=57012&stc=1[/IMG] [/CENTER] ============= هدر نمیدونه که چرا توی این دنیای جهنمیه و چرا در بین این همه آدم این اتفاقات برای اون رخ میده("اگر میدونستم چی به چیه که انقدر گیج نمیزدم") - اون فقط میخواد که فرار کنه. بره به خونه, پیش پدرش ("من با مترو به سمت خونه میرم"), اما اون درک نکرده که نمیتونه از کابوسی که در سرشه فرار کنه. اون نمیبینه (یا این که نمیخواد) که دلیل تمام این اتفاقات خودش هست. هدر متقاعد شده که داگلاس اون رو وارد این این ماجراها کرده و این دنیای تغییر شکل داده و هیولاها توسط کلادیا احضار شدند ("کلادیا؟ درسته؟ همه این کارها رو تو انجام دادی؟"). اون متوجه میشه که سرزنش کردن بقیه آسونتره و از این که خودش احتمالا مشکلی داره چشم پوشی میکنه. هدر نقش یک بره بیگناه رو ایفا میکنه که قربانی نقشه های شیطانی کلادیا و داگلاس شده ("شاید من فقط یه رهگذر بیگناه هستم اما نمیتونم برای تو احساس تاسف بکنم چون که تو من رو وارد مخمصه کردی"). اما هنوز احساسی وجود داره که این اتفاقات عجیب یجورایی واقعاََ به خودش ارتباط داره. ("احساس عجیبی بهم دست داده که یجورایی این اتفاقات به من ربط داره") [/QUOTE]
Insert quotes…
Verification
پایتخت ایران
ارسال نوشته
صفحه اصلی
انجمنها
معرفی و بحث پیرامون بازیها
Game Communities
The Lost Memories ---پایه و اساس بازی بزرگ "Silent Hill" -- تحلیلی بزرگ برای این بازی
Top
نام کاربری یا ایمیل
رمز عبور
نمایش
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی
همین حالا ثبت نام کن
or ثبتنام سریع از طریق سرویسهای زیر
Twitter
Google
Microsoft