شکارچی کابوس - داستان Bloodborne

Nevan

کاربر سایت
Feb 25, 2011
3,027
نام
morteza
tq3n5dfzx4gqifoihmhi.jpg

نکته: داستان Bloodborne، مانند دیگر بازی های سری Souls، مستقیم روایت نمی شود. این به این معنی است که درصد قابل توجهی از داستان پیش رو، شاید حاصل تئوری های طرفداران باشد. سعی شده در تهیه این مقاله، از مقاله ها و ویدیو هایی که بیشتر بر روی توضیحات درون خود بازی (مانند آیتم ها، کاراکتر ها و...) تکیه دارند، استفاده شود.

اخطار! متن مقابل حاوی مقدار زیادی اسپویلر است!

فصل اول:
Byrgenwerth.png


همه چیز از دانشگاه Byrgenwerth شروع شد. گروهی از محققان و دانشجویان، به رهبری استاد Willem، تصمیم گرفتند تا انسان ها را به درجه بعدی تکامل برسانند. استاد Willem و شاگردانش به دنبال در هم شکستن و از بین بردن مرز های انسانیت بودند. آن ها می خواستند انسانیت ها را به چیزی بیشتر از یک انسان بودن برسانند. چگونه؟ با برقراری ارتباط با خدایان باستانی، The Great Ones. با پیشرفت در تحقیقات Byrgenwerth، گروه محققان موفق به کشف یک مقبره زیر زمینی شدند. مقبره گروهی از موجودات با نام Pthumerians. محققان Byrgenwerth دریافتند که Pthumerian ها توانسته اند با خدایان باستانی ارتباط برقرار کنند. اگر آنها توانستند، پس چرا محققان نتوانند؟ اما چگونه؟ جست و جو در مقبره ها، به این سوال پاسخ داد: خون.
محققان Byrgenwerth فهمیدند که با استفاده از خون می توانند به درجه بعدی از تکامل انسانی برسند. آنها فهمیدند که خون، وسیله ای برای برقراری ارتباط با خدایان باستانی است. این، بعد ها منتهی به پیدایش The Healing Church و اجرای شفابخشی با خون و انتقال خون شد. کشف کردن اهمیت خون و استفاده از آن، باعث بروز مشکلاتی شد. هیولا ها. استفاده از خون می توانست باعث تبدیل شدن افراد به هیولا های مرگباری شود. این باعث ایجاد چندگانگی در درون دانشگاه Byrgenwerth شد. استاد Willem، وقتی خطرناک بودن خون را دید، تصمیم گرفت تا دیگر از آن استفاده نکند و تصمیم به پیدا کردن راه های جدید برای ارتباط برقرار کردن با خدایان گرفت. بعد از تحقیقات بسیار، Willem راه دیگری را پیدا کرد: "ما به چشم های بیشتری نیاز داریم". راه رسیدن به دانش برتر، ارتباط با خدایان و درجه بعدی تکامل انسان، دید درونی بود. این که او خود را کور کرد یا صرفا جلوی دیدش را گرفت، مشخص نیست، اما او قطعا می خواست تا از درون ببیند و نه از بیرون. Willem به تدریج موفق به کشف یک Umbilical Cord شد و از آن برای رسیدن به هدفش استفاده کرد. او اکنون از درون می دید. آیا انسان ها می توانستند به قدرت و عظمت خدایان نزدیک شوند؟ اما Willem تنها کسی نبود که سعی داشت به خدایان نزدیک شود... .

Master_Willem%202.jpg


Master Willem​

Laurence: "استاد ویلم، من برای خداحافظی آمده ام"
Willem: "آه، میدانم، میدانم! قصد داری به من خیانت کنی."
Laurence: "نه، اما شما هیچ وقت گوش نمی دهید. من هرگز گذشته مان را فراموش نمی کنم."
Willem: "ما از خون بوجود آمده ایم، با خون انسان شده ایم، با خون نابود شده ایم. چشم هایمان هنوز باز نشده اند. از خون باستانی بترس."
Laurence: "من باید بروم."
Willem: "به خدایان قسم، لارنس، از آن بترس."
The-Healing-Church.png

Laurence، یکی از اعضای Byrgenwerth، با جدا شدن از راه خون موافق نبود. او همچنان اعتقاد داشت بهترین راه رسیدن به خدایان، از طریق خون است. Laurence و همراهانش، یکی از خدایان باستانی، Odeon را می پرستیدند. Odeon، یکی از خدایان بزرگ است که جسم ندارد. او تنها در حالت صدا وجود دارد. Odeon و پیروانش، به دنبال خون، که از نظر آن ها با ارزش ترین راه ارتباطی است، می گردند. Laurence باعث ایجاد The Healing Church و Odeon Cathedral شد. این که او شخصا کلیسا را تاسیس کرد، یا همراهانش بعد از مرگ او این کار را کردند، مشخص نیست. The Healing Church شفا بخشیدن با خون را آغاز کرد. خون مخصوص کلیسا، نه تنها بیماری ها را شفا می بخشید، بلکه قابلیت بخشیدن قدرت های فرا انسانی را نیز داشت.

"بیماری من غیر قابل درمان بود. اما این شهر به من امید داد... خون عجیب آن ها به من زمان بیشتری داد."
Gilbert، یکی از بازماندگان Yharnam است. او بعد از کشتن Rom، تبدیل به هیولا می شود.

Laurence و همراهانش بر روی خون آزمایشات مختلفی انجام دادند. قصد آن ها پیدا کردن یک خون کامل بود. بهترین خون. او افراد مختلفی را در سمت های مختلف در کلیسایش قرار داد. هر چه افراد این کلیسا سمت بالاتری داشتند، در نهایت تبدیل به کریه ترین و زشت ترین هیولا ها می شدند. کشیش Amelia، زنی که در ابتدای بازی تبدیل به یک هیولای بزرگ می شود و Cleric Beast، اولین باس بازی، هر دو از افراد رده بالای این کلیسا بودند.

"به دنبال خون باستانی باش... نیاز ما برای خون، ما را ارضا و هراس هایمان را آرام می کند. اما از ضعف انسان ها آگاه باش. ذهنشان جوان و اراده شان ضعیف است. اگر ترس وجود نداشت، مرگ بی ارزش می شد."
-Vicar Amelia

"اگر تا کنون متوجه نشدی، موجوداتی که شکار می کنی، هیولا نیستند. انسانند."
Djura-

با دنبال کردن راه خون، هیولا های درون انسان ها آزاد شد. مردم کم کم تبدیل به هیولا های وحشی می شدند. کاری باید در مقابله ای این هیولا ها انجام می رفت. Gehrman، اولین شکارچی، اولین کسی بود که به مقابله با هیولا ها بر خواست. او سلاح مخصوصی با نام Burial Blade را طراحی کرد که می توانست دو حالت مختلف در مبارزه به خود بگیرد. شاید این سر آغاز Trick Weapon ها بود. Gehrman با Laurence همکاری کرد و باعث بوجود آمدن شکارچی ها شد. Laurence یک کارگاه در اختیار Gehrman گذاشت تا او در آنها به ساخت وسایل مخصوص شکارچی ها بپردازد. Gehrman اعتقاد داشت که در برخورد با هیولا ها باید سریع بود، پس به همین خاطر لباس مخصوص شکارچی ها را سبک انتخاب کرد. Ludwig تبدیل به اولین شکارچی کلیسا و احتمالا اولین شاگرد Gehrman شد. کلیسا شروع به تربیت شکارچی ها کرد که بیشتر آن ها پزشکانی مبتدی بودند که رمز و راز بیماری خونین را می دانستند. آن ها با کشتن بیماران، یا حتی افرادی که نشانه های بیماری را داشتند، به کلیسا کمک می کردند.

The-Choir-%26-The-School-of-Mensis.png



"آسمان و کیهان یکی هستند."

محققان Byrgenwerth و افراد The Healing Church، تنها کسانی نبودند که سعی در برقراری ارتباط با خدایان داشتند. جایی در قلب Yahar'gul، روستای ناشناخته، گروهی از دانشجویان و محققان پیشین Byrgenwerth، راه جدیدی را برای برقراری ارتباط با خدایان در پیش گرفتند. این گروه، که خود را The Choir می نامیدند، مانند Willem به دید از درون اعتقاد داشتند (برای همین کلاه اعضای The Choir جلوی دید را می گیرد). آنها دوباره به تحقیق و جستجو در Dungeon ها پرداختند تا موفق به یافتن The Isz Chalice شدند. Isz اولین Chalice ای بود که بعد از ماجرای Pthumerian ها به سطح زمین آورده شد. اعضای The Coir با استفاده از این Chalice، با یکی از خدایان بزرگ، Ebriates، ارتباط برقرار کردند. The Choir با کمک Ebriates یک حقیقت دست یافت: "ما اینجا ایستاده ایم. احساس می کنیم که به زمین متصلیم. اما آیا ممکن است کیهان (Cosmos) به ما نزدیک باشد؟ آیا ممکن است کیهان دقیقا بالای سر ما باشد؟"
در حالی که The Choir به مطالعه کیهان و آسمان می پرداخت، گروهی دیگر از محققان، به مطالعه درون می پرداختند. مکتب Mensis (ماه). مکتب Mensis به مطالعه رویا ها پرداخت. پیروان این مکتب، بر سر خود قفسی شش ضلعی می نهادند تا بتوانند بهتر دنیای درون و دنیای اطراف خود را ببینند. این کار اما، منجر به دیوانگی برخی از آنها شد.
"هر یک از خدایان باستانی فرزند خود را از دست می دهد و به دنبال یک مادر جانشین [برای جنین اش] می گردد."
با ادامه دادن تحقیقات، رویا ها به عنوان بهترین وسیله ارتباط با خدایان شناخته شدند. برای ایجاد ارتباط، احتیاج به یک Umbilical Cord (بند ناف) بود. استاد Willem با پیدا کردن یکی از بند ناف ها، تصمیم به رساندن وجود و افکارش به درجه یک خدای باستانی گرفت. و این کار را با مجهز کردن مغزش به چشم، انجام داد. از این طریق، Willem با یکی از خدایان، Rom The Vacuous Spider ارتباط برقرار کرد. البته بخت با Willem یار نبود. Rom یک موجود بی فکر و احمق از آب در آمد که باعث شد استاد Willem نیز بعد از این واقعه عقلش را از دست داد.
مکتب Mensis نیز تصمیم به استفاده از یک بند ناف گرفت. افراد این مکتب از ماه کمک گرفتند تا با خدایان ارتباط برقرار کنند، اما بخت با آن ها نیز یار نبود. بند ناف به افراد مکتب، Mergo را هدیه داد. فرزند ملکه، Yharnam. کودکی که شاید خود یکی از خدایان بود. این اتفاق اما به دیوانگی افراد مکتب منجر شد. خدایی که مکتب با آن ارتباط برقرار کرد نیز ناقص بود. یک مغز. یک مغز با چشمانی در درون. اگرچه ناقص و کریه، اما همچنان یک خدا. نتیجه این اتفاقات، ایجاد ماه قرمز بود. اتفاقی که باعث می شود مرز بین انسان و هیولا ها باریک شود.
"وقتی ماه قرمز پایین بیاید، به یک رحم، یک کودک هدیه داده می شود."
Hunters-Dream.png


Image-bloodborne-doll-09.jpg

"سلام شکارچی. من یک عروسک هستم، در این رویا از تو مواظبت می کنم. شکارچی محترم، صدای خون را دنبال کن، تا من از آن ها برای نیرو بخشیدن به تو استفاده کنم. تو هیولا ها را شکار می کنی و من به روح مریض ات نیرو می بخشم."
-The Plain Doll

Gehrman (یا The Healing Church) نیز اقدام به استفاده از یک بند ناف کردند. مانند دیگر افرادی که این کار را کرده بودند، این کار برای Gehrman نیز نتیجه شومی در پی داشت. او به رویای خود منتقل شد. رویای شکارچی. او در رویای خود می توانست تا ابد زندگی کند، می توانست با کشتن هیولا ها و گرفتن Blooch Echo، خود را قوی تر کند، می توانست زنده شدن عروسکش را به چشم ببیند... اما به چه قیمتی؟ او برای همیشه در رویایش زندانی بود. خدای بزرگی که Gehrman با او ارتباط برقرار کرد، Moon Presence بود.
با ورود شخصیت اصلی بازی به شهر Yharnam، به او خون مخصوصی تزریق می شود. این خون باعث می شود که شکارچی ما بتواند وارد چرخه رویا دیدن و بیدار شدن شود. در صورت مرگ، شکارچی وارد رویای شکارچی می شود و می تواند دوباره بیدار شود.آیا این چرخه هیچ وقت پایان می پذیرد؟ در شروع سفر، از شکارچی خواسته می شود که به دنبال Paleblood بگردد. اما Paleblood چیست؟ خون پاک Mergo، فرزند ملکه؟ یا آسمان قرمز Yharnam بعد از کشتن Rom؟ چرا شکارچی باید به دنبال آن باشد؟ برای پایان دادن به کابوس؟ پایان دادن به ارتباط با خدایان؟ شاید. جواب هنوز مشخص نیست.
بعد از موفق شدن، سه گزینه در مقابلتان است. پیشنهاد Gehrman را قبول کرده، از چرخه رویا دیدن و بیدار شدن رهایی یابید و در روز جدیدی در Yharnam بیدار شوید (گزینه ای که به نظر می رسد شکارچی های بسیاری آن را انتخاب کرده اند. چرا قبر هایشان سر تا سر Hunter’s Dream را فرا گرفته است.)، با Gehrman مبارزه کنید و او را از رویایش رهایی بخشید (که با انجام این کار، Moon Presence، خدای باستانی، شما را به جای Gerhman به عنوان ناظر رویا انتخاب می کند)، یا اینکه 3 بند ناف پیدا شده در طول بازی را مصرف کرده و خود تبدیل به یک خدای باستانی شوید.

به نظر می رسد در آخر هیچ راهی برای فرار از دنیای وهم آلود Bloodborne نیست...

فصل 2:
The-Great-Ones.png


Bloodborne-Moon-Presence.jpg



"آه... Kos/Kosm... دعا های ما را می شنوی؟"

خدایان با انسان ها بیگانه نبودند، سال ها پیش از وقایع بازی، تمدنی به نام Pthumerian ها، توانستند با آن ها ارتباط برقرار کنند. سال ها بعد، افراد زیادی به دنبال وقایای Pthumeria تصمیم به برقراری ارتباط با خدایان گرفتند. دانشگاه Byrgnwerth، کلیسا، مکتب Mensis و گروه The Choir. همه به دنبال حقیقت بودند. حقیقتی که هیچ کدام از تلخی بی پایانش آگاهی نداشتند.
خدایان کیستند؟ آیا اصلا خدا هستند؟ مشخص نیست. آن ها هرچه هستند، وجود دارند و بر روی دنیا تاثیر می گذارند. شاید عمر ابدی داشته باشند، اما می توان آن ها را کشت. آن ها قدرت های فرا طبیعی دارند، همین مقدار کم جادو و اثراتش در بازی به دلیل تحقیقاتی است که در مورد خدایان صورت گرفته است. حتی دیدن و درک کردن خدایان، نیاز به مقدار زیادی دید درون و Insight دارد. استادWillem موفق شد به درجه از دید درونی برسد که بتواند خدایان را درک کند، اما به چه قیمتی؟
خدایانی که در بازی با آن ها مواجه می شویم یا از آن ها نام برده می شود، Rom، Ebirates، Celestial Emissary، Moon Presence، Mergo’s Wet Nurse، Amygdala، Mother Brain و Oedon هستند.
"خون سرد موجودات غیر انسانی کیهان. برادر خدایان باستانی. وارد دنیای ماورای انسانیت نشوید، حقیقت باستانی پیشتر در برگنورث لمس شد."
با توجه به آیتمی که بعد از کشتن Rom به دست می آید، ممکن است Rom از ابتدا خدا نبوده و در طی تحقیقات خود را به خدایان نزدیک کرده باشد. Micolash نیز از Kos/Kosm میخواهد تا همانطور که به Rom دید درونی بخشید، به او نیز این لطف را بکند. Kos/Kosm کیست؟ یکی از خدایان؟ قدرتمند ترین خدا؟ کیهان؟ مشخص نیست. به هر حال او قدرت بخشیدن چشم درون و ارتقای انسانیت را دارد. ممکن است Rom یک انسان بوده باشد که توانسته به خدایان نزدیک و تبدیل به "برادر" خدایان شود (برادر به معنای نزدیکی است. بر اساس شواهد، Rom مونث بوده است). Rom البته نتوانست تبدیل به یک خدا شود. او تبدیل به یک موجود بی عقل و کریه شد. آیا انسان ها می توانند تبدیل به خدا شوند؟ شاید آن ها قدرت کافی برای این کار را ندارند... شاید بدن انسان ها ظرفیت تبدیل به یک خدا را ندارد.. .
یکی دیگر از خدایان در بازی، Celestial Emissary نیز ممکن است انسان بوده باشد. اعضای The Choir، بعد از راه اندازی یتیم خانه، بر روی کودکان آزمایش انجاممی دادند. به نظر می رسد، با موفقیت آمیز بودن یکی از این آزمایشات، یکی از کودکان توانست به خدایان نزدیک و تبدیل به Celestial Emissary شود. البته ممکن است Celestial Emissary خود از ابتدا کی خدا بوده که به همراه Ebriates به اعضای The Choir کمک می کرده است.
بر اساس برخی توضیحاتی که برای آیتم ها در بازی داده شده است، برخی خدایان در رویا زندگی می کنند و برخی دیگر در کابوس.

Cainhurst.png

Laurence و همراهانش تنها پیروان خون در Yharnam نبودند. جایی در یک قلعه مخوف، ملکه Annalise و همراهانش، با نام Vilebloods، راه خون را در پیش گرفته بودند. Annalise جزو محققان دانشگاه Byrgenwerth بود. او به شدت به خون وفادار بود و با تاسیس قلعه Cainhurst، به همراهانش دستور داد تا از هر فرصتی برای بدست آوردن خون استفاده کنند... به هر قیمتی. شوالیه های Cainhurst به خاطر شکار شکارچیان معروف بودند. آن ها مقداری از خون شکارچیان (که آن را با نام Blood Dregs می شناختند) را جمع آوری می کردند. تحقیقات خونین Vileblood ها به آنان عمری جاودان بخشید. آن ها در قلعه مخوفشان به سبک خون آشام ها در نهایت لذت زندگی می کردند. اگر تحقیقات درست انجام نمی شد و هیولایی بوجود می آمد، به زودی و به روش مخصوص قلعه، کشته می شد. ملکه با نوشاندن خون خود به افراد، آنها را به Vileblood تبدیل می کرد. او شدیدا به دنبال فرزندی بود تا بتواند نسل خود را گسترش دهد. فرزندی از خون. جستجوی ملکه برا یافتن این فرزند ادامه داشت. او فکر می کرد که با داشتن مقدار کافی از Blood Dreg، بتواند به این هدف دست یابد.
اوضاع برای قلعه Cainhurst اما ثابت نماند. شوالیه ای عدل طلب با نام استاد Logarius، گروهی به نام Executioners را تاسیس کرد. گروهی که هدف اش پیدا کردن Vileblood ها و کشتن آن ها به هر قیمتی بود (Alfred، یکی از شکارچیانی که در سفر خود او را می بینید، عضو این گروه است). آن ها به تدریج راهشان را به قلعه Cainhurst پیدا و تمام افراد قلعه را سلاخی کردند. روح این افراد هنوز هم در راهرو های سرد قلعه پرسه می زند. قبل از اینکه آن ها پیروز شوند، Logarius خود را فدا کرد تا ملکه هیچ وقت نتواند فرار کند. او همراهانش را از قلعه بیرون کرد و بر روی تختی در مقابل اتاق ملکه نشست تا همیشه از آن مواظبت کند. او تاج وهم (Crown of Illusions) که تنها راه رسیدن به ملکه بود را بر سر نهاد تا هیچ کس غیر از او راه رسیدن به ملکه را پیدا نکند. اگر شما این راه را پیدا کنید و با ملکه ملاقات کنید، او به شما خون خود را تقدیم می کند. اگر آن را بنوشید، شما و ملکه تنها Vileblood های زنده خواهید بود.

فصل بعد، به زودی...

با تشکر از احسان (Noᴄtis Luᴄis) عزیز برای کار های گرافیکی.
 
آخرین ویرایش:

Daemonis

Run Baby Run
کاربر سایت
Jan 3, 2009
7,028
نام
محمد امین
بسیار عالی :hug:

مرتضی پ.خ هم زدم بهت، منم شروع به نوشتن Lore کردم تا جایی رو که انجام دادم اینجا میزارم که به کمک هم یه مقاله تکمیل از این شاهکار داشته باشیم :D

دانش بلادبورن

The Hunters
Hunterها یا همان شکارچیان گروهی از جنگجویان هستندکه خود را وقف امنیت منطقه خود با شکار Beast یا هر چیزی که ایجاد خطر می کند، کرده اند.
شکارچیان مبارزه گران سر سختی هستند که سلاح های دست ساز و متنوعی دارند. با سلاحی دو کاره در دست راست و سلاحی گرم در دست چپ. آنها از سپر استفاده نمی کنند ولی برای فارغ آمدن بر دشمن به چالاکی خود تکیه می کنند.
شکارچیان در سراسر جهان وجود دارند و مختص شهر Yharnam نیستند. چرا که هانتر هایی نظیر Eileen و شخصیت اصلی بازی از شهر یارنام نیستند ولی همچنان هانتر خطاب می شوند.
تا جایی که مشخص است شکارچیان گروه و فرقه خاصی ندارند و یک شکارچی لزوماً نباید عضو فرقه ی خاصی باشد تا لقب هانتر یا شکارچی را بگیرد.

Hunter’s Dream
تقریبا تمام شکارچیان در برهه ای از زندگی خود Hunter’s Dream را ملاقات خواهند کرد.
کارگاهی که در Hunter’s Dream وجود دارد دقیقا همانند کارگاهی است که در Upper Cathedral Ward قرار دارد. که در آن کارگاه یک نسخه بی جان از The Doll وجود دارد و همچنین یکی از چهار بند ناف (Umibilical Cord) . توضیحی که در مورد این بند ناف داده شده به این شکل است: “هر خدای کهن (Great One) بچه اش را از دست می دهد، سپس آرزوی یک جایگزین یا قائم مقام می کند. سومین بند ناف در برخورد با ماه رنگ پریده رسوب کرده و شکارچیان را صدا زده و Hunter’s Dream را شکل می دهد – کارگاه متروکه ‘’ . این بند ناف خاص، دلیل وجود Hunter’s Dream است که شکارچیان برای گرفتن نصیحت و راهنمایی از Gherman (اولین شکارچی) به این مکان می آیند.

شکارچیان قابل توجه

Gherman, The First Hunter
در زمان های گذشته مردی به اسم Gherman برای رسیدگی به مشکل حیوان خویی ظهور می کند. گرمن نوع لباس معمول را برای دفاع بهتر مقابل پنجه حیوانات دوباره طراحی کرد، و همچنین Burial Blade را ساخت، سلاحی منحصر بفرد که قابلیت تبدیل شدن به اشکال گوناگون در هین مبارزه بر طبق نیازهای گرمن بود. کار گرمن به حدی تحسین برانگیز بود که سلاح او به اساس کار سلاح سازی برای شکارچیان تبدیل شد، گرمن همچنین مبارز بسیار قهاری بود که چابکی اش به یکی از اصول اجباری در تمام روش های شکار بدل شده.
با وجود اینکه مستقیما اشاره نمی شود، حدسیات قوی بر این وجود دارد که گرمن توسط Healing Church استخدام شده که در کارگاه به عنوان مخترع مشغول به کار شود، چرا که محل کارش دقیقا زیر Oedon Chapel که متعلق به Healing Church هست، قرار دارد. ظاهرا گرمن تا زمان مرگش در کارگاه مشغول بکار بوده است. اون شاگردان زیادی داشت که وظایف او را به احترامش انجام می دادند، و شاید خیلی وقت پیش مرده اند. استخوانی که در حیاط کارگاه وجود دارد یکی از آن شاگردان است که هنر چابکی را به حد اعلا رسانده و به او اجازه حرکت بسیار سریع را می دهد.
توضیحی که در مورد سومین بند ناف در کارگاه متروکه داده می شود: ‘’ هر خدای باستان بچه اش را از دست می دهد، سپس آرزوی یک جایگزین یا قائم مقام می کند. سومین بند ناف در برخورد با ماه رنگ پریده رسوب کرده و شکارچیان را صدا زده و Hunter’s Dream را شکل می دهد – کارگاه متروکه ‘’ . با توجه به این توضیح، Moon Presence فرزندش را از دست داده و آرزوی یک جایگزین می کند. این بدین معنی است که گرمن تبدیل به فرزند جایگزین برای Moon Presence می شود. فرزند جایگزین چه هدفی را دنبال می کند؟ هنوز معلوم نیست. چرا دنبال فرزند جایگزین هستند؟ شاید خداین کهن غصه دار فرزند از دست رفته شان می شوند و این روش تاکثیر آنها است؟ آیا به این معنی است که آنها دارای برخی احساسات هستند یا برای دلیلی کاملا متفاوت غصه می خورند؟
دیالوگ پنهانی که با گرمن رخ می دهد، نشانگر این است که او به مدت خیلی طولانی در Hunter’s Dream گیر افتاده است و می خواهد که کسی او را آزاد کند. همچنین بنظر می رسد او ارباب Willem و Laurence را نیز از دوران Byrgenwerth می شناسد.

Ludwig, First Hunter of The Church
لودویگ بعنوان اولین شکارچی Healing Church شناخته می شود.لودویگ با سلاح های سنگین مبارزه می کرد تا ضرباتی جبران ناپذیر به دشمنانش وارد کند، که پارادوکس تلخی با سیاست Healing Church (کلیسای درمان) که هدفشان نجات دادن جان است، دارد. بهرحال استفاده از سلاح های سنگین تبدیل به یک رسم در بین شکارچیان کلیسا شد، همچنین لودویگ بنظر می رسد که اولین نفری بود که از شهروندان معمولی یارنام برای شکار عضوگیری می کرد، بدلیل کثرت جانوران.

Eileen The Crow, Hunter of Hunters
در زمان های گذشته، شکارچیان باید خون درمانی می شدند تا بتوانند جانوران را شکست دهند، که به نوعی قمار مرگ و زندگی بود. گرچه بسیاری از شکارچیان شکست می خوردند، و توسط خون؛ معتاد، آلوده و نهایتاً تسخیر شده و خود تبدیل به Beast (حیوان خو) می شدند. در این حین شکار کننده های شکارچیان وارد عمل می شدند و بشکل شرافت مندی به زندگی این دیوانگان پایان می دادند.که در بخش مربوط به Eileen توضیح داده می شود که این افراد با احترام دفن می شوند بر خلاف طریق نامناسبی که در یارنام رسم بود ( به چهارچوب کشیدن و آتش زدن حیوان خویان در میادین شهر و همچنین قطع عضو کردن و رها کردن برای کلاغ های آدم خوار که به آن Sky Burial یا تدفین آسمانی گفته می شد). اما نوشته ی جالبی می گوید که Sky Burial بمنظور آرامش روح آنها در Hunter’s Dream انجام می شود که جای بحث دارد.

The Player (شخصیت اصلی)
شخصیت اصلی بازی یک شکارچی است که در پی یافتن درمانی برای یک بیماری و با شنیدن آوازه ی یارنام در خون درمانی به این شهر آمده است. به دنبال Plaeblood شخصیت اصلی یک قرارداد با مرد روی صندلی چرخدار می بندد تا به عنوان شکارچی به شهر یارنام خدمت کند. بهنگام پیشروی در کوچه پس کوچه های بی رحم شهر شکارچی از اکثر بومی ها می شنود که شهر یارنام دیگر تمام شده است و همه اش تقصیر اوست. شکارچی متوجه می شود که در "شب شکار" در کوچه های شهر گیر افتاده است. با توجه به نوع لباسش می توان گفت که اهل یارنام نیست، و شکارچی بودن و همچنین بیگانه بودنش باعث شده است که شدیدا توسط ساکنین شهر پس زده شود.

Djura, The Ashen Hunter
یکی از اعضای Powdered Kegs، Djura بعد از اینکه در محافظت از Old Yharnam شکست خورد لقب شکارچی را کنار گذاشت. با سرکشی همیشگی اش در Old Yharnam باقی ماند و نظاره گر Beast یا حیوانخو شدن تک تک ساکنین شهرش شد، اما همچنان بر محافظت از آنان اصرار می کرد. از آنجایی که Powdered Keg ها از کارگاه اخراج شدند Djura مرحمتی به افراد کارگاه نداشته و ابایی از کشتن افرادی که به شکار حیوانخویان که زمانی دوستان Djura بودند نداشت.

The Powdered Kegs
Powdered Keg ها گروهی از شکارچیان بودند که سعی در ساختن سلاح های انفجاری داشتند تا احتمال موفقیت در مبارزات را افزایش دهند. چندی از بهترین ساخته های آنها عبارتند از: Stake Driver ، Rifle Spear و Cannon . اما بدلیل تفاوت هایی که در طراحی شان وجود داشت در کارگاه ممنوع شدند، و بعنوان مرتدهای کارگاه شناخته می شدند.

Alfred
یک شکارچی و همچنین یک اعدام کننده، آلفرد قسم خورده است که حیوانخویان و همچنین Vileblood ها را از بین ببرد. اعدام گران با عزمشان برای منقرض کردن Vileblood ها نیز یاد می شوند، تکنیک های وحشیانه ی آنها برای کشتن با کلماتی نظیر خون خواهانه و بیرحمانه نیز تعبیر می شد، ولی آلفرد بشکل تعجب برانگیزی بانشاط است و درخواست دوستی با شخصیت اصلی را نیز می دهد. آیا واقعا باطنش هم به این شکل است؟

Father Gascoigne
Gascoigne یک شکارچی قدیمی از Healing Church است، همچنین او نیز در یارنام متولد نشده است. مثل بقیه شکار بی پایان روح او را نیز در بر گرفته است، و شاید بزودی او نیز دیوانه شود. (در بخش های دیگر اطلاعات بیشتری داده خواهد شد.)

Henryk
Henryk یک شکارچی قدیمی است، همراه Gascoigne، این دو برای مدت طولانی در کنار هم مبارزه کرده اند، اما متاسفانه بنظر می رسد هنریک به این زودی ها آرامشی را بسیار مشتاقش است نخواهد یافت...!

شهر Yharnam
یارنام شهری بزرگ و به شدت پیج و خم دار است، و همزمان خانه ی کلیسای درمان (Healing Church) و طاعون (The Plague) است. مدرکی دال بر وجود یک فرمانروا برای شهر وجود ندارد، شاید بتوان گفت که کلیسای درمان شهر را کنترل می کند (حداقل بطور غیر مستقیم). کلیسا تمرکزش بر روی درمان با تزریق خون است. بطور معجزه آسایی خون درمانی زخم ها را برطرف و بیماری ها را از بین می برد. تمام فرهنگ یارنام به خون متمرکز شده بود، حتی نوشیدنی هایی بر پایه ی خون نیز جای نوشیدنی های الکلی را گرفته بود. مردم یارنام مشخصاً توسط بقیه مردم جهان، دیوانه و یا فاسد و حتی بشدت غیر قابل اعتماد شناخته می شدند.

The Plague (طاعون)
شایع ترین شکل طاعون بصورت Lycanthropy (گرگنما شدن) است. افرادی که در مراحل ابتدایی بودند دندان و مو هایشان بطرز غیر طبیعی شروع به دراز شدن می کرد. در مراحل بعدی دست و پا نیز دراز می شد و ستون فقرات قوز شده و صورت دراز می شود و نهایتاً مراحل تبدیل به گرگنما شدن تکمیل می شود. در کنار تبدیل فیزیکی، فساد روانی نیز رخ می دهد: در ابتدا فرد تمام افرادی که نمی شناسد را دشمن فرض می کند و حمله ور می شود. با گذشت زمان مریض بیشتر وحشی می شود تا زمانی که دیگر فقط در کنار هم نوعان خود می تواند بایستد و در چشمان حیوانخویش افراد عادی Beast دیده می شوند. بعضی اوقات طاعون تاثیرات متفاوتی روی افراد می گذارد و حیوانخویان منحصر بفردی بوجود می آورد، و شایعاتی وجود دارد که کشیش های Healing Church که مبتلا به این طاعون بودند تبدیل به گرگنما های بزرگ و عجیب شدند.
طاعون بنظر می رسد که مختص یارنام بوده است، نیازمند شکار دوره ای برای افرادی که خیلی از انسانیت خود دور شده اند. مردم شهر هم از شکارچیان می ترسیدند و هم به آنها احترام می گذاشتند چرا که آنان بدترین نوع حیوانخویان را نیز از پا در می آوردند ولی همچنین در معرض آلوده شدن نیز قرار می گرفتند.

Ashen Blood
Old Yharnam که قبلا با همان اسم Yharnam شناخته می شد، ولی توسط یک بیماری عجیب از هم پاشید، که بدترین شکل از مسمومیت بود.در توضیحات Antidote (پادزهر) اشاره می شود که در مورد Ashen Blood، پادزهر بعنوان یک آسودگی موقت عمل می کند. نهایتاً این بیماری (دلیلش همان کارهایی است که با خون انجام می شد) شهر را فرا گرفت وآنهایی که آلوده گشتند، همه تبدیل به Beast شدند. دلیل اینکه موجودات Old Yharnam همگی سمی هستند همین است، مخصوصا گرگ های با چشمان قرمز و نیز به همین دلیل رئیس این منطقه Blood-Starved Beast غرق در زهر است. بعد از فروپاشی Old Yharnam بسته شد و Central Yharnam بنا شد همراه با Grand Cathedral (کلیسای جامع). شاید این واقعه دلیل ظهور شکارچیان بوده است.

The Healing Church (کلیسای درمان)
شاید موثر ترین سازمان یا همان کلیسای درمان در زمان ظهور Choir (هم سرایان) ایجاد شد. سه رده یا ستون در کلیسا وجود داشت: که مستقیماً از Byrgenwerth سرچشمه نمی گرفتند، آنها کاوشگرانی بودند که در همان ابتدا Labyrinth را پیدا کرده به همان حقیقت پی بردند و اکتشافات بدست آمده را برای آغاز تحقیقات خود استفاده کردند. هرچند که نوع درگرگونی آنها با استفاده از خون درمانی شروع شد. اضافه بر آن، بمحض اینکه کلیسا قدرت و تاثیر کافی را بدست آورد، تمامی راه های دسترسی به Forbidden Woods (جنگل ممنوعه) را بست (شاید دلیلش ترس از بیماری مارها یا مانع شدن از ورود کسی دیگر به آنجا باشد) {یا شاید این کار انحصار استفاده از تحقیقات Byrgenwerth را به کلیسا می داد !}

ریشه ی خون درمانی، طاعون حیوانخویی و کلیسای درمان Healing Church
ارباب لاورنس (Laurence) بنیان گذار کلیسای درمان و یکی از شاگردان ارباب ویلم (Willem) ، باور داشت که برای والاتر کردن انسانیت باید با استفاده از Old Blood (خون کهن) به خون درمانی بپردازند. در دوران بیرگن ورث (Byrgenwerth)، ارباب ویلم به تمام شاگردانش می آموخت تا خودشان را کور کنند تا بتوانند درون خود را ببینند و همچنین می گفت که آنها باید مغز خود را پر از چشم کنند تا بتوانند چیزی را که خدایان کهن ها می بینند ببینند و دانش کهن بیشتری را دریافت کنند که به Insight نیز معروف است تا بتوانند به موجودیت های فراتری بدل شوند. با Insight (بینش) آنها می توانستند چهره واقعی جهان را که بالاتر از درک انسان است ببینند. یکی از مهم ترین آموزه های ویلم همان شعار دانشکده ی بیرگن ورث است "از خون کهن دوری کن" چرا که فقط ویلم از ذات اصلی خون کهن خبر داشت.
برطبق خاطره ای که از جمجمه ی موجود در محراب کلیسای بزرگ نشان داده می شود. ارباب لاورنس از آموزش ارباب ویلم منحرف شده و راه آنها نهایتاً جدا می شود. لاورنس برای ادامه راهش تصمیم گرفت از خون کهن در آزمایشاتش استفاده کند که بی احترامی به شعار " از خون کهن دوری کن " بود. لاورنس متوجه شد که خود کهن قابلیت درمان بسیاری از بیماری های مزمن را در انسان دارد، و باعث می شود فرد قدرت و سرعت فرا انسانی ای بگیرد و باور داشت خون کهن تنها راه تبدیل شدن نسل بشریت به موجوداتی فرا تر است. با این ایمان راسخ او کلیسای درمان را تشکیل داده و هنر کنترل خون را توسعه داد. بعد ها که خون درمانی در بین مردم یارنام مرسوم شد، بعضی از شهروندان شروع به حیوانخو شدن کردند. در این حین بود که ارباب لاورنس به اشتباه خود در مخلوط کردن خون کهن با خون انسان پی برد که باعث تبدیل افراد به حیوان می شد. از اینجا بود که طاعون حیوانخویی در یارنام شروع شد.
با توجه به دست نوشته هایش در ساختمان سخنرانی (Lecture Building) می توان گفت که ارباب لاورنس به شدت از تصمیمش مبنی بر استفاده از خون کهن پشیمان بود. این نوشته ها همچنین سرنخ هایی برای والاتر کردن شکار نیز می داد که لاورنس بعد از پی بردن به اشتباهش متوجه این نکات شد. "حق با ارباب ویلم بود، تکامل بدون شجاعت باعث نابودی نسل ما می شود" – "بزرگان را شکار کن، بزرگان را شکار کن" – " بند ناف های سه گانه" (برگرفته از یک نشان مرموز بنام نشان حیوان)

Blood Ministration (کنترل خون)
هنر استفاده از خون برای درمان. به سرعت و به شدت گسترش یافت، و کلیسا برای همه چیز از خون استفاده کرد. گفته می شود که حتی بدلیل گیرایی بسیار زیادش جای الکل را نیز گرفته بود. بدلیل کیفیت خون درمانی کلیسا با سرعتی باور نکردنی پیشرفت کرد.

The Choir (هم سرایان)
سرپرستان کلیسای درمان، هم سرایان خودشان را از بقیه اعضای کلیسا جدا کرده بودند و آموزه ها را مستقیما از خود ابریتاس (Ebrietas) دریافت می کردند. ابریتاس دختر کازموس (Cosmos) یک موجود آسمانی است که از اعماق مارپیچ کهن (Old Labyrinth) ظهور کرده است و بعنوان منبع دانش برای کلیسای درمان است که بنظر هیچ مقصود خبیثی برای انسان ها ندارد. علاوه بر اینکه ابریتاس دانش مورد نیاز هم سرایان را فراهم می کرد ولی همچنین آن ها را قانع کرده بود که حتی می توانند با خدایان کهن (Great Ones) گفتگو کرده و به حقایق پنهان پی ببرند. آن ها بر این باور رسیده بودند که می توانند به کازموس عروج کنند ویا حداقل ارتباط برقرار کنند، و بشکل آنی و غیرمنتظره ای دریافتند که شاید آنها که پاهایشان بر زمین ریشه افکنده، کازموس به اندازه ای تصور می کنند از آنها دور نیست و درست بالای سرشان قرار دارد. هم سرایان با معیت ابریتاس بشکل خستگی ناپذیری تلاش می کردند تا واقعیت بزرگان را درک کنند.
ادامه دارد... :D

پ.ن: مرتضی هماهنگ کنیم که مطالب تکراری نباشه. کارهای گرافیکیش هم احسان زحمتشو میکشه ظاهرا :D
 

HalfLife G

کاربر سایت
Feb 21, 2009
3,711
نام
مراد حلیمی
خیلی ممنون از زننده تاپیک و بقیه دوستان بابت همکاری درش:d
من که متاسفانه وقت نشده هنوز بازیش کنم چه برسه به داستان و خووندن و نوشتنش ولی خوشبختانه دوستان با انرژی کارو پیش میبرن

فقط خواهشا بعد کامل شدن فصول داستانی یه نسخه pdf از تاپیک و داستانش هم بذارین تا ارشیوش کنیم و همه جا در دسترس باشه...

.
 

Dante Never Cry

The Awakening Dragon
کاربر سایت
Oct 5, 2008
9,334
نام
Ali
دستت دردنکنه مرتضی (و همینطور امین).

هنوز بازی رو تموم نکردم برای همین نخوندمش ولی خب الان دیگه میدونم بعد از تموم کردن BB اولین کاری که میکنم(تاپیکی که میخونم) چیه :D
 

Nevan

کاربر سایت
Feb 25, 2011
3,027
نام
morteza
از تمامی دوستان بابت نظرات لطفشون متشکرم :D

پ.ن: مرتضی هماهنگ کنیم که مطالب تکراری نباشه. کارهای گرافیکیش هم احسان زحمتشو میکشه ظاهرا :D

هماهنگی های لازم در حال انجام است :D

فقط خواهشا بعد کامل شدن فصول داستانی یه نسخه pdf از تاپیک و داستانش هم بذارین تا ارشیوش کنیم و همه جا در دسترس باشه...

حتما! :D
 

Nevan

کاربر سایت
Feb 25, 2011
3,027
نام
morteza
کسی نمیخواد در مورد لایه دوم داستان و نماد ها حرفی بزنه ؟! خودم دست به کار بشم ؟

اینجا برای بحث و تبادل نظر در مورد داستان بازی هم هست. مقاله اصلی فعلا به داستان کلی بازی و جزییاتش می پردازه (که خودش به اندازه کافی بر اساس حدس و گمان هست)، شما اگه فکر می کنین قسمتی از داستان دارای نماد خاصی هست میتونین اینجا با ما به اشتراک بذارینش تا با هم در موردش بحث کنیم :D
 

Nevan

کاربر سایت
Feb 25, 2011
3,027
نام
morteza
فصل دوم اضافه شد! The Great ones و The Cainhurst Castle.

درنهایت حق با استاد ویلم بود اینطوری که من برداشت کردم :D.

من فکر می کنم حق با هیچکس نبود! :D کلا به نظرم داستان میخواد بگه ارتباط برقرار کردن با خدایان باستانی برای هیچکی پیامد خوبی نداشت. ویلم عقلش رو از دست داد، پیروان Mensis هم همینطور، گرمن تو رویای خودش زندانی شد، طاعون شهر رو در بر گرفت و بسیاری از کودکان در طی آزمایشات The Choir از بین رفتن.
 
آخرین ویرایش:

Lord Odin

کاربر سایت
Mar 19, 2013
2,014
فصل دوم اضافه شد! The Great ones و The Cainhurst Castle.
من فکر می کنم حق با هیچکس نبود! :D کلا به نظرم داستان میخواد بگه ارتباط برقرار کردن با خدایان باستانی برای هیچکی پیامد خوبی نداشت. ویلم عقلش رو از دست داد، پیروان Mensis هم همینطور، گرمن تو رویای خودش زندانی شد، طاعون شهر رو در بر گرفت و بسیاری از کودکان در طی آزمایشات The Choir از بین رفتن.
ویلم میخواست با دید عرفانی قضیه رو پیش ببره لارنس هم میخواست با استفاده از راهای فیزیکی خطرناک و خونی! به اون رتباط برسه!. طاعون یارنام رو گرفت یا اینکه یه کسی بیماری رو رواج داد که خودش به Test Subject های مجانی دسترسی پیدا کنه؟! :D

پ.ن. قبل از اینکه پیش بریم توی بحث بگم بلادبورن و دارک سولز داستانش روندش شروعش پایانش درهرحالتی که بازیباز تمومش کنه "باخت = باخت" هست. %99 یا بهتره بگم همه NPC ها و شخصیت های داستانی کارهای رو انجام دادن که بنظرخودشون درست میاد ولی یا از ابتدا ویا اخرش ماجرا F***d Up شده رفته (همون باخت = باخت ی که گفتم).

پ.ن.2. ورتضی جون لودویگ! قطعاً اولین شاگرد و مرید گرمن بوده. شاید ماید هم نداره اصلا :D.

-----

ویرایش:

Vacuous Spide خدا (Great One) نیست!. اسمش هم پر از ابهامه یعنی میتونه یه احمق باشه یا اینکه یه دانشمند تمام عیار که چیزی از خودش بروز نمیده!. کلا مغزش خروجی نداره انگار همه اطلاعات توش مهر و موم شده ست.
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر